جدول جو
جدول جو

معنی مهطول - جستجوی لغت در جدول جو

مهطول(مَ)
مکان مهطول، مکان پیاپی باران باریده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطول
تصویر مطول
طول داده شده، دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهزول
تصویر مهزول
لاغر، کم گوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهول
تصویر مهول
ترسناک، مخوف، پربیم و ترس
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
درازکشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیده شده. به درازا کشیده شده. (از اقرب الموارد) ، به درازا کوفته شده. (ناظم الاطباء). به درازا کوفته و زده شده مانند شمشیر و جز آن. (از اقرب الموارد). شمشیر دراز. (مهذب الاسماء) ، درنگ کردۀ در ادای وام. (ناظم الاطباء). وامی که در ادای آن امروز و فردا درنگ شده است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
هائل. ترسناک. (غیاث). بسیار ترس آور. خوفناک. هولناک. سهمگین. سهمناک. پر بیم و ترس. مخوف. هول مهول، تأکید است. (منتهی الارب) :
سیل مرگ از فراز قصد تو کرد
تیز برخیز از این مهول مسیل.
ناصرخسرو.
آن بیابان که گرد این طرف است
دیولاخی مهول و بی علف است.
نظامی (هفت پیکر).
این حالت کآلت قبول است
در دیدۀ غافلان مهول است.
نظامی (الحاقی).
هرکجا حرب مهولی آمدی
غوثشان کراری احمد بدی.
مولوی.
شاه موصل دید پیکار مهول
پس فرستاد از درون پیشش رسول.
مولوی.
خود یکی بوطالب آن عم رسول
می نمودش شنعت عربان مهول.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ وْ وِ)
سوگند به آتش خوراننده. (منتهی الارب). محلّف. (اقرب الموارد) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیردارندۀ وام و دین را و دیری کننده در وعده ادای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَوْ وَ)
دراز و فروهشته. (آنندراج). دراز و طولانی. ممتد و دراز و طولانی. (ناظم الاطباء). مقابل مختصر. درازشده: این حدیث بر دارکردن حسنک به پایان آوردم و چند قصه و نکته بدان پیوستم سخت مطول و مبرم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 193)
لغت نامه دهخدا
(مِطْ وَ)
کیر. (منتهی الارب) (آنندراج). ذکر. ج، مطاول. (ناظم الاطباء) ، رسن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان. (ناظم الاطباء). رسن. ج، مطاول. مطاول الخیل، ارسانها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ارض مهطوله،زمین باران پیاپی بر آن باریده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لاغر. (منتهی الارب). شخصی دچار به هزال و لاغری. (از اقرب الموارد). نزار. نحیف. ج، مهازیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : چون از صید چیزی نماند مگر یکان و دوگان مجروح و مهزول. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محروم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
ترسنده. (آنندراج). رجوع به اهتیال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فالج شده و گرفتار فالج. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَوْ وِ)
منت نهنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهربانی کننده و منعم و نیکوکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطول
تصویر مطول
دراز و طولانی، ممتد و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهول
تصویر مهول
ترسناک، خوفناک، هولناک، سهمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهزول
تصویر مهزول
لاغر نزار سست لاغر ضعیف، جمع مهازیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطول
تصویر مطول
((مُ طَ وَّ))
طول داده شده، دراز، طولانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهول
تصویر مهول
((مَ))
مخوف، ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهزول
تصویر مهزول
((مَ))
لاغر، ضعیف، جمع مهازیل
فرهنگ فارسی معین
طولانی، دراز
فرهنگ واژه مترادف متضاد