جدول جو
جدول جو

معنی مهرگستر - جستجوی لغت در جدول جو

مهرگستر(دَ کُ نَنْ دَ / دِ)
مهر گسترنده. که مهر و محبت را گسترش دهد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورگستر
تصویر نورگستر
نورافشان، منتشر کننده و پراکنده کنندۀ نور و روشنایی
فرهنگ فارسی عمید
(حُ مَ)
مخفف گوهرگستر. رجوع به گوهرگستر شود
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
بسیار ساحر که اثر جادوئی او در همه جا پراکنده بود. مجازاً، در بیت زیر و نظائر آن، سخت فصیح. بغایت شیوا سخن. سرایندۀ معانی بکر و الفاظ عذب:
بدین سکه آورد نقد بدیهه
شد از کیمیای سخن سحرگستر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ شِ)
گوهرفشان، جوانمرد. (مؤید الفضلاء). بخشنده، ناصح و واعظ. (مؤید الفضلا) ، فصیح. زبان آور. بلیغ، مجازاً ابر بارنده باشد
لغت نامه دهخدا
(کَ)
هنرمند. باهنر:
چنین گفت پس ای هنرگستران
مدارید دلها به من بر گران.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منتشرکننده و پراکنده نمایندۀ روشنی. (ناظم الاطباء). روشنی بخش. نورافشان
لغت نامه دهخدا
(گَ پِ گَ)
دهی است از دهستان ژاوه رودبخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 41هزارگزی شمال باختری کامیاران با 133 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مهرگسلنده. برندۀ محبت. قطعکننده دوستی. بی مهری کننده. به ترک دوستی گوینده:
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است.
سعدی.
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
بترک صحبت یاران خود چه آسان گفت.
حافظ (دیوان چ قزوینی و غنی ص 61).
بر سفله جهان ناکس مهرگسل
هان تا ننهی دل و نباشی غافل.
(از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آنکه گوهر پاشد گوهر افشان، سخی جوانمرد، فصیح و بلیغ، ناصح واعظ، ابر بارنده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی سمی شبیه سیر
فرهنگ گویش مازندرانی