جدول جو
جدول جو

معنی مهرورز - جستجوی لغت در جدول جو

مهرورز
(دَ دَ مَ دَ / دِ)
بامهر. عطوف. دوستی ورزنده. دوست:
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید.
حافظ
لغت نامه دهخدا
مهرورز
المحبّة
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به عربی
مهرورز
Doting
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مهرورز
affectueux
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مهرورز
mpendaji
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مهرورز
affettuoso
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مهرورز
czuły
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به لهستانی
مهرورز
нежный
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به روسی
مهرورز
лагідний
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مهرورز
liefdevol
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به هلندی
مهرورز
zärtlich
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به آلمانی
مهرورز
cariñoso
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مهرورز
दयालु
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به هندی
مهرورز
宠爱的
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به چینی
مهرورز
দয়ালু
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به بنگالی
مهرورز
penyayang
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مهرورز
şefkatli
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مهرورز
다정한
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به کره ای
مهرورز
مہربان
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به اردو
مهرورز
อ่อนโยน
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به تایلندی
مهرورز
אוהב
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به عبری
مهرورز
carinhoso
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مهرورز
優しい
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهروز
تصویر مهروز
(دخترانه)
آنکه روزی چون خورشید دارد، آنکه روزش چون ماه درخشان است، خوشبخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرناز
تصویر مهرناز
(دخترانه)
ناز خورشید، زیبا چون خورشید، از شخصیتهای شاهنامه، نام خواهر کیکاووس پادشاه کیانی و همسر رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
(مَ)
نعت مفعولی است از هرّ و هریر. (از اقرب الموارد). رجوع به هر و هریر شود، بعیر مهرور، شتر هرارزده. (منتهی الارب). شتر گرفتار شده به بیماری هرار. رجوع به هرار شود
لغت نامه دهخدا
(مِهْرْ وَ)
بامهر. مهربان:
نه طفلی کز آتش ندارد خبر
نگهداردش مادر مهرور.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اسم موضع سوق مدینه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مخفف ماهروز. روز و ماه. تاریخ
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ رِ)
مطر مهرورق، باران ریزان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رو رَ)
مؤنث مهرور. (منتهی الارب). اشتر دردگرفته. (مهذب الاسماء). رجوع به مهرور شود
لغت نامه دهخدا
(مِهْرْ وَ)
عمل مهرورز. کسب مهر و محبت و مهربانی. (ناظم الاطباء). عشق ورزی:
پیش از اینت بیش از این غمخواری عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهرۀ آفاق بود.
حافظ.
عقل کل را رای محمودت ایاز خاص خواند
مهرورزی با ایاز از خسرو غزنین خوش است.
کاتبی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهرورزی
تصویر مهرورزی
عشق ورزی، کسب مهر و محبت و مهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرورزی
تصویر مهرورزی
معاشقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تجمش، عشق بازی، عشق ورزی، معاشقه، شفقت، مهربانی
متضاد: جفاپیشگی، جفا
فرهنگ واژه مترادف متضاد