آنکه حق و یا خون او رایگان و باطل شده است. - مهدورالدم، که خونش حلال است. که خونش مباح است. که کشتن او موجب قصاص یا فدیه نشود. مرگ ارزان. (از یادداشتهای مؤلف)
آنکه حق و یا خون او رایگان و باطل شده است. - مهدورالدم، که خونش حلال است. که خونش مباح است. که کشتن او موجب قصاص یا فدیه نشود. مرگ ارزان. (از یادداشتهای مؤلف)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعیبه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 68هزارگزی شمال شرقی اهواز و در ساحل غربی رود خانه شطیط. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعیبه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 68هزارگزی شمال شرقی اهواز و در ساحل غربی رود خانه شطیط. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
یوسف بن محمد بن القسم الهدوی الحنفی، مکنی به ابوالقاسم. در مکه از ابوالقاسم یوسف بن علی بن ابراهیم مؤدب حدیث شنید. و ابوالفتیان عمر بن حسن الرواسی حافظ از وی استماع کرد. وی پس از سال 460 هجری قمری درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 286)
یوسف بن محمد بن القسم الهدوی الحنفی، مکنی به ابوالقاسم. در مکه از ابوالقاسم یوسف بن علی بن ابراهیم مؤدب حدیث شنید. و ابوالفتیان عمر بن حسن الرواسی حافظ از وی استماع کرد. وی پس از سال 460 هجری قمری درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 286)
مریض گرداننده. (آنندراج). کسی و یا چیزی که بیمار میگرداند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادواء. رجوع به ادواء شود، طعام مدو، طعام بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مدو شود
مریض گرداننده. (آنندراج). کسی و یا چیزی که بیمار میگرداند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادواء. رجوع به ادواء شود، طعام مُدْو، طعام بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مُدْو شود
شهری است در ایتالیا که در سال 1796م. ناپلئون بناپارت ’پیه مونته’ها را در آنجا شکست داد. این شهر 21400 تن سکنه و کار خانه صنایع آهن و فولاد و چینی سازی دارد. (از لاروس)
شهری است در ایتالیا که در سال 1796م. ناپلئون بناپارت ’پیه مونته’ها را در آنجا شکست داد. این شهر 21400 تن سکنه و کار خانه صنایع آهن و فولاد و چینی سازی دارد. (از لاروس)
جمع واژۀ مهوی ̍ و مهواه. (اقرب الموارد). مغاکهایی که میان دو کوه باشد. پستیهای زمین میان دو کوه: بقایای امم در مهاوی قصور و نقصان قرار گرفته. (تاریخ بیهق ص 4). کوکب کتابت از مهاوی هبوط به اوج ثریا رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367). چون اصرار او بر جهل و غوایت و تهافت او در مهاوی ضلالت بدید ساز محاربت ترتیب داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 197)
جَمعِ واژۀ مَهْوی ̍ و مَهْواه. (اقرب الموارد). مغاکهایی که میان دو کوه باشد. پستیهای زمین میان دو کوه: بقایای امم در مهاوی قصور و نقصان قرار گرفته. (تاریخ بیهق ص 4). کوکب کتابت از مهاوی هبوط به اوج ثریا رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367). چون اصرار او بر جهل و غوایت و تهافت او در مهاوی ضلالت بدید ساز محاربت ترتیب داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 197)
مه رو. ماه روی. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل: تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم. فرخی. ترک مه روی من از خواب گران دارد سر دوش می داده است از اول شب تا بسحر. فرخی. به روی ماند گفتار خوب آن مهروی فرشته خوی بدان خوبی و بدان گفتار. فرخی. بس شخص عزیز را که دهر ای مهروی صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی. خیام (از سندبادنامه ص 284). مجلس عیش و طرب برساز و چون برساختی پیش خوان آن مطرب مه روی طوبی نام را. سوزنی. دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزد. ابواللیث طبری. که تا روی مهروی دارانژاد ببینم که دیدنش فرخنده باد. نظامی. آن خیالاتی که دام اولیاست عکس مهرویان بستان خداست. مولوی. پس بدو بخشید آن مهروی را جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را. مولوی. ای که گوئی دیده از دیدار مهرویان بدوز هرچه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را. سعدی. اگر قارون فرود آید شبی در خیل مهرویان چنان صیدش کنند آنشب که فردا بینوا ماند. سعدی. من در اندیشه که بتخانه بود یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود. سعدی. تو بر بندگان مه روئی با غلامان یاسمن بوئی. سعدی (گلستان). دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمی گیرد ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد. حافظ. ادب و شرم ترا خسرو مهرویان کرد آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی. حافظ. فردا شراب و کوثر وحور از برای ماست و امروز نیز ساغر مهروی و جام می. حافظ. حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود. حافظ. پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان ز کارها که کنی شعر حافظازبر کن. حافظ. و رجوع به مهرو شود
مه رو. ماه روی. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل: تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم. فرخی. ترک مه روی من از خواب گران دارد سر دوش می داده است از اول شب تا بسحر. فرخی. به روی ماند گفتار خوب آن مهروی فرشته خوی بدان خوبی و بدان گفتار. فرخی. بس شخص عزیز را که دهر ای مهروی صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی. خیام (از سندبادنامه ص 284). مجلس عیش و طرب برساز و چون برساختی پیش خوان آن مطرب مه روی طوبی نام را. سوزنی. دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزد. ابواللیث طبری. که تا روی مهروی دارانژاد ببینم که دیدنش فرخنده باد. نظامی. آن خیالاتی که دام اولیاست عکس مهرویان بستان خداست. مولوی. پس بدو بخشید آن مهروی را جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را. مولوی. ای که گوئی دیده از دیدار مهرویان بدوز هرچه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را. سعدی. اگر قارون فرود آید شبی در خیل مهرویان چنان صیدش کنند آنشب که فردا بینوا ماند. سعدی. من در اندیشه که بتخانه بود یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود. سعدی. تو بر بندگان مه روئی با غلامان یاسمن بوئی. سعدی (گلستان). دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمی گیرد ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد. حافظ. ادب و شرم ترا خسرو مهرویان کرد آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی. حافظ. فردا شراب و کوثر وحور از برای ماست و امروز نیز ساغر مهروی و جام می. حافظ. حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود. حافظ. پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان ز کارها که کنی شعر حافظازبر کن. حافظ. و رجوع به مهرو شود
مهدی در فارسی: رهنموده رهشناس، از نام های تازی بر مردان، هوشیدر سوشیانس: سوشیانت رهنمود یا پیامبری که در واپسین زمان پدید خواهد آمد رهنمود دوازدهم (عج) ارمغان آورده هدایت شده ارشاد گردیده، نامی است از نامهای مردان. هدیه داده شده هدیه آورده
مهدی در فارسی: رهنموده رهشناس، از نام های تازی بر مردان، هوشیدر سوشیانس: سوشیانت رهنمود یا پیامبری که در واپسین زمان پدید خواهد آمد رهنمود دوازدهم (عج) ارمغان آورده هدایت شده ارشاد گردیده، نامی است از نامهای مردان. هدیه داده شده هدیه آورده