جدول جو
جدول جو

معنی مهتوش - جستجوی لغت در جدول جو

مهتوش
(مَ)
سگ برانگیخته شده بر شکار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهروش
تصویر مهروش
(دخترانه)
مانند خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهوش
تصویر مهوش
(دخترانه)
مثال ماه، زیبایی، مانند ماه، بسیار زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهتوک
تصویر مهتوک
دریده، پاره شده، فوت شده، مرده، مورد هتک حرمت قرار گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهوش
تصویر مهوش
ماه مانند، خوشگل و زیبا مانند ماه، ماهرو، ماهرخ
فرهنگ فارسی عمید
(مَهَْ وَ)
ماه مانند. مانند ماه. ماه وش. خوب صورت مانند ماه. (آنندراج). بسیار زیبا:
دلم مهربان گشت بر مهربانی
کش و دلکش و مهوش و خوش زبانی.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 382 ح).
مطربان دیدم کش، سرو بالا مهوش
چنگهاشان در کش جمله در می غرقوش.
سوزنی.
از بس ستم فراقت ای مهوش من
چشم تر من سراب شد ز آتش من.
سوزنی.
احدگویان صمدجویان همه زیر زمین رفتند
تومهرویان مهوش را در این خاک گران بینی.
خاقانی.
شیدای هر مهوش نه ام جویای هر دلکش نه ام
پروانه را آتش نه ام مرغ سلیمان نیستم.
خاقانی.
غنچۀ عنبریت ای مهوش
در همه حلقها طناب انداخت.
عطار.
ای خسرو مهوش بیا
ای خوشتر از صد خوش بیا.
مولوی (دیوان کبیر ص 14 ج 1).
بیار ساقی مجلس بگوی مطرب مهوش
که دیر شد که قرینان ندیده اند قرین را.
سعدی.
کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر قامت مهوشان.
سعدی (بوستان).
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مهوشم.
حافظ.
می نماید عکس می در رنگ روی مهوشت
همچو برگ ارغوان بر صفحۀ نسرین غریب.
حافظ.
دلق و سجادۀ حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ وْ وَ)
لغتی است در مشوش بنا به رأی صاحب قاموس. (یادداشت به خط مرحوم گنابادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَش ش)
نرم و ملایم و مطبوع و مهربان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
آنچه به دزدی و غصب برند. (منتهی الارب) (آنندراج). هر مال غیرحلالی که از غصب و دزدی و جز آن به دست آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حرام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برآغالیده شده. برانگیخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ورزیده و کسب کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). ورزیده. کسب کرده شده. فراهم شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
فراهم آینده. (آنندراج). فراهم آمده، رسیده به چیزی. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهتباش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
برافژولیده شونده مثل سگ و سباع. (آنندراج). سگ و یا حیوان درندۀ برافژولیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهتتاش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
آمیخته شده. (ناظم الاطباء). آمیخته شونده، ستور نرم رونده. (آنندراج). و رجوع به اهتماش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در اصطلاح صرفیان، نام حرفی است از حروف تهجی و آن عبارت است از تاء دو نقطه در بالا. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
هلاک شونده. نیست شونده. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به اهتوار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رسوا. (از اقرب الموارد). پرده دریده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
ترسنده. (آنندراج). رجوع به اهتیال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ وْ وِ)
آمیخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درهم آمیخته. (ناظم الاطباء) ، انبوهی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انبوهی کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برانگیخته شدۀ به نشاط و سرور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
قوم رمانندۀ صید به طرف یکدیگر. (از منتهی الارب). کسی که میراند شکار را به طرف دیگر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، در میان گیرنده کسی را. (از منتهی الارب). در میان گیرنده و احاطه کننده. (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهوش
تصویر مهوش
مانند ماه، ماه وش، خوب صورت و زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
پرده دریده، مرده درگذشته این واژه را هدایت در انجمن آرا پارسی دانسته در فرهنگ رشیدی مهتوک آمده پرده دریده، مرده فوت شده در گذشته: (بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند مهتوک مسبح دل دیوانه عاقل جان) (خاقانی. سج. 1042- 360)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهوش
تصویر مهوش
((مَ وَ))
زیبا، مانند ماه زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهتوک
تصویر مهتوک
((مَ))
پرده دریده، مرده، فوت شده، درگذشته
فرهنگ فارسی معین
کتک بزن، بزن، بکوب
فرهنگ گویش مازندرانی