جدول جو
جدول جو

معنی مهایاءه - جستجوی لغت در جدول جو

مهایاءه(عِلْ لا)
سازواری نمودن با کسی در کاری. (از ناظم الاطباء). موافقت کردن با کسی در امری. (از اقرب الموارد). مهایاه. و رجوع به مهایات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهیابه
تصویر ماهیابه
مهیاوه، خوراکی که از ماهی تهیه می شود، مهیوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهیانه
تصویر ماهیانه
ماهانه، ویژگی امری که هر ماه اتفاق می افتد، ویژگی حقوقی که در آخر هر ماه پرداخت شود، در هر ماه، ماهنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهاراجه
تصویر مهاراجه
عنوان هر یک از افراد طبقۀ اشراف در هند، فرمانروا، امیر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ فَ)
سازواری کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موائمه. موامئه و موائمه دو واژه اند و یا مقلوب یکدیگرند. (از منتهی الارب). لغتی است در موأمه. (از اقرب الموارد). و رجوع به موأمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از ’خ ب ء’، چیستان پرسیدن از یکدیگر. خابأته ماکذا، چیستان گفتم او را تا در غلط افکنم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از ’خ س ء’، با هم سنگ اندازی کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بر روی افتادن. (از منتهی الارب ذیل ج ن ء) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، گوژپشت گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ مُوو)
مدارا کردن با کسی. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، وداد و دوستی ورزیدن در معامله. (از متن اللغه). دوستانه و با سازواری معامله کردن: رافأه فی البیع، حاباه فیه و داراه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ناگاه برآمدن بر کسی و بی مهلت و درنگ گرفتن آن را. فجاء. (از ناظم الاطباء). ناگهان بر کسی حمله کردن چنانکه نداند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مفاجاه و مفاجات شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مواضاه. با هم چیرگی جستن در پاکیزگی و خوبی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مواضاه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وطاء. (ناظم الاطباء). رجوع به وطاء و مواطاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فا)
انبوهی کردن. زحمت دادن. (صراح) (منتهی الارب). مزاحمه. دک. (متن اللغه). گرد آمدن قوم بر کسی. (صراح) (منتهی الارب) ، انبوه شدن دیون بر کسی. (از متن اللغه). زیاد شدن قرض ها
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
از ’ض ه ء’، مانند شدن. (منتهی الارب). مانندگی کردن با کسی یا با چیزی. (دهار) شبیه گشتن و مانند شدن. (ناظم الاطباء). مضاهاه. و قرء بهما: یضاهئون و یضاهون قول الذین کفروا.... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نرمی کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مضاهاه شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ لِ)
پاداش دادن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). پاداش دادن کسی را. کفاء. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکافات و مکافاه شود، مانستن به کسی و مراقبه و نگاهبانی نمودن او را. (از منتهی الارب). مانا شدن به کسی و مراقبت نمودن از او و برابری کردن با او. (از ناظم الاطباء). همانند کسی شدن و با او برابری کردن و نظیر وی گردیدن ورقابت و مقابله کردن. (از اقرب الموارد) ، دور کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برابر ایستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، باهم پی در پی نیزه زدن و گویند: کافأبین فارسین برمحه، ای طعن هذا ثم هذا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نحر کردن کسی پی در پی دو شتر را با هم و بلافاصله گویی که خواهدآن دو را در آن واحد ذبح کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
اعانت نمودن و یارمندی کردن بر کاری. (ناظم الاطباء). یارمندی نمودن بر کاری. (آنندراج). ممالاه. ممالات. رجوع به ممالات و ممالاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مهایانه. صورتی از دین بودائی که در تبت، چین، کره و ژاپن رواج دارد
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ کَ)
از ’ب وء’، کشتن قاتل را بجای قتیل پس برابر ساختن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
از ’ش ط ء’، همدیگر بر کنار رودبار و مانند آن رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مداراه. رجوع به مداراه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پرهیز کردن و ترسیدن از کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نگریستن کسی را. (از منتهی الارب). مراقبت کردن. پاییدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نگاه داشتن و نگاهبانی کسی کردن. (از منتهی الارب). حراست کردن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
از ’ج ی ٔ’، نبرد کردن کسی را درآمدن، مقابل وموافق شدن. جیاء. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
با یکدیگر فحش گفتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). بد زبانی با یکدیگر کردن. مفاحشه. با یکدیگر فحش گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
برابری و نبرد نمودن. (آنندراج). معارضه کردن و پیشی گرفتن. (از ناظم الاطباء) ، صلاح کردن با زن خود بر جدائی. (آنندراج). مفارقت کردن و از وی جدا شدن. مصالحه کردن با زن بر جدائی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ماهْ بَ / بِ)
صحناه. (دهار) (مهذب الاسماء). خوردنیی باشد که درلار و شیراز از ماهی اشنه سازند و آن را به عربی صحنات گویند گرم و خشک است در دویم. (برهان). خورشی است که در گرمسیرات فارس خاصه لارستان سازند و آن چنان باشد که ماهی اشنه یعنی نارس و کوچک را در ظرفی ریزندو بعضی داروهای گرم و خوشبو در آن ریخته سر آن ظرف را بسته در آفتاب گذارند تا از شدت و حدت آفتاب جوشیده گردد و به اصطلاح پخته شود آنگاه آن را با نان بخورند و مسموع شده بسیار بدبوست و عفونتی دارد و آن راماهیاوه نیز گویند. (آنندراج). صحنات و آن نان خورشی است از ماهیان خرد و سماق یا لیمو یا ترشی دیگر کرده. قریس. ماهیاوه. مهیاوه. مهیابه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماهیابه اندر گرمی و خشکی دون آبکامه است طبع را نرم کند و معده و روده ها را بزداید و شهوت طعام را بجنباند و خداوندان درد زانو را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
ماهیابه. (آنندراج). ماهیابه و نان خورشی که از ماهی اشنه سازند. (ناظم الاطباء). قریس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماهیابه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مهایات. مهایاءه. رجوع به مهایاءه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
مهاواه. رجوع به مهاواه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
بوداییان شمال خود را بدین نام می خواندند و آن به معنی کشتی بزرگ است. (از ایران در زمان ساسانیان ص 60). رجوع به مهایانا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
پرهیز کردن و نگاه داشتن. (از منتهی الارب) : رایاه مرایاءه، اتقاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ / جِ)
مهاراجا. شاه بزرگ. امیر بزرگ در هند. مهاراج. مهراج. راجۀ بزرگ. رای برین
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهاراجه
تصویر مهاراجه
سنسکریت مهرات مهراد مهمیر میر بزرگ شاه بزرگ امیر بزرگ (در هند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهیابه
تصویر ماهیابه
خوراکی است که از ماهی اشنه سازند صحنات
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه ماه در ماه وجه مواجب و مقرری بکسی دهند همچو سالیانه که سال در سال میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاراجه
تصویر مهاراجه
((مَ جِ))
توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین