هجو کردن. هجاء. (از ناظم الاطباء). یکدیگر را هجا کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را هجو کردن. هجا. (آنندراج). تهاجی. (مجمل اللغه). و رجوع به هجاء شود
هجو کردن. هجاء. (از ناظم الاطباء). یکدیگر را هجا کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را هجو کردن. هجا. (آنندراج). تهاجی. (مجمل اللغه). و رجوع به هجاء شود
برآمدن بر چیزی. (از منتهی الارب). برآمدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بلند گردانیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بلند کردن چیزی و آن را بلند قرار دادن. (ناظم الاطباء) ، با کسی نبرد کردن به بلندی. (تاج المصادر بیهقی). به بلندی با کسی نورد کردن. (المصادر زوزنی). و رجوع به معالات کردن شود، برزور چیزی نهادن. (المصادر زوزنی). به زبر چیزی نهادن. (تاج المصادر بیهقی) ، به حجاز آمدن. (تاج المصادر بیهقی). به عالیه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به عالیۀ نجددرآمدن. (از اقرب الموارد) ، خبر مرگ کسی آشکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، عال عنی، یعنی کناره کن از من و یک سوشو. (منتهی الارب). به صیغۀ امر یعنی کناره گزین از من و یک سو شو. (ناظم الاطباء) ، عال علی، بار کن برمن. (منتهی الارب). به صیغۀ امر یعنی بار کن بر من. (ناظم الاطباء)
برآمدن بر چیزی. (از منتهی الارب). برآمدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بلند گردانیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بلند کردن چیزی و آن را بلند قرار دادن. (ناظم الاطباء) ، با کسی نبرد کردن به بلندی. (تاج المصادر بیهقی). به بلندی با کسی نورد کردن. (المصادر زوزنی). و رجوع به معالات کردن شود، برزَوَر چیزی نهادن. (المصادر زوزنی). به زبر چیزی نهادن. (تاج المصادر بیهقی) ، به حجاز آمدن. (تاج المصادر بیهقی). به عالیه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به عالیۀ نجددرآمدن. (از اقرب الموارد) ، خبر مرگ کسی آشکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، عال عنی، یعنی کناره کن از من و یک سوشو. (منتهی الارب). به صیغۀ امر یعنی کناره گزین از من و یک سو شو. (ناظم الاطباء) ، عال علی، بار کن برمن. (منتهی الارب). به صیغۀ امر یعنی بار کن بر من. (ناظم الاطباء)
به دو تن آوردن چنانکه یکی بر یک جانب و دیگری بر دیگر جانب. یقال: جاء فلان یهادی بین اثنین، اذا کان یمشی بینهما معتمداً علیهما من ضعف أو سکر، یعنی آمد فلان که تکیه کرده بود از ضعف و یا از مستی بر دو نفر یکی از طرف راست و یکی از طرف چپ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را به دو تن آوردن چنانکه یکی بر جانبی باشد و دیگری بر جانبی چون بیماری یا مستی را. (یادداشت مؤلف) ، به یکدیگر هدیه دادن. (از اقرب الموارد). مهادات، طعام آوردن هرکس و در جمع خوردن. (از اقرب الموارد)
به دو تن آوردن چنانکه یکی بر یک جانب و دیگری بر دیگر جانب. یقال: جاء فلان یهادی بین اثنین، اذا کان یمشی بینهما معتمداً علیهما من ضعف أو سکر، یعنی آمد فلان که تکیه کرده بود از ضعف و یا از مستی بر دو نفر یکی از طرف راست و یکی از طرف چپ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را به دو تن آوردن چنانکه یکی بر جانبی باشد و دیگری بر جانبی چون بیماری یا مستی را. (یادداشت مؤلف) ، به یکدیگر هدیه دادن. (از اقرب الموارد). مهادات، طعام آوردن هرکس و در جمع خوردن. (از اقرب الموارد)
سبک شمردن عقل کسی را. (منتهی الارب). سبک شمردن عقل و دانش کسی را. (ناظم الاطباء). کوچک دانستن و حقیر شمردن عقل کسی را. استصغار عقل کسی. (از اقرب الموارد)
سبک شمردن عقل کسی را. (منتهی الارب). سبک شمردن عقل و دانش کسی را. (ناظم الاطباء). کوچک دانستن و حقیر شمردن عقل کسی را. استصغار عقل کسی. (از اقرب الموارد)
بطنی از اعراب که از اولاد مهلب شاعرند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قومی از اولادمهلب بن ابی صفره، که به پهلوانی و دلاوری و بخشندگی نامورند. (از اقرب الموارد). و رجوع به آل مهلب شود
بطنی از اعراب که از اولاد مهلب شاعرند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قومی از اولادمهلب بن ابی صفره، که به پهلوانی و دلاوری و بخشندگی نامورند. (از اقرب الموارد). و رجوع به آل مهلب شود
از ’غ ل و’، بها کردن پس درگذشتن از حد در آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گران خریدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بغایت برداشتن دست را در انداختن تیر یا بنهایت قوت دور انداختن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). انداختن تیر را به دورترین نقطه که ممکن است، مبالغه کردن در کاری. (از اقرب الموارد)
از ’غ ل و’، بها کردن پس درگذشتن از حد در آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گران خریدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بغایت برداشتن دست را در انداختن تیر یا بنهایت قوت دور انداختن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). انداختن تیر را به دورترین نقطه که ممکن است، مبالغه کردن در کاری. (از اقرب الموارد)
از ’خ ل و’، خالاه مخالاه، ترک کردن و گذاشتن کسی یا چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). یکدیگر را فروگذاشتن. (زوزنی)
از ’خ ل و’، خالاه مخالاه، ترک کردن و گذاشتن کسی یا چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). یکدیگر را فروگذاشتن. (زوزنی)
از ’ب ل ی’، التفات کردن و باک داشتن. ما ابالیه و به بالاً و باله و بلاء و مبالاه. التفات نمی کنم و باک نمی دارم و کذلک لم ابال و لم ابل و لم ابل بکسر لام. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
از ’ب ل ی’، التفات کردن و باک داشتن. ما ابالیه و به بالاً و باله و بلاء و مبالاه. التفات نمی کنم و باک نمی دارم و کذلک لم ابال و لم ابل و لم ابل بکسر لام. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
نرمی و مدارا کردن با کسی. (منتهی الارب). رفق و مدارا کردن با کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دوا کردن. مداوا نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به دلو شود
نرمی و مدارا کردن با کسی. (منتهی الارب). رفق و مدارا کردن با کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دوا کردن. مداوا نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به دَلْوْ شود
پیاپی کردن دو کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیاپی کردن. (دهار) ، جدا کردن بعضی از گوسپندان رااز بعضی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوستی. پیوستگی با هم نمودن. (منتهی الارب). دوستی نمودن با کسی و پیوستن به او، ضد معاداه. (از ناظم الاطباء). با کسی دوستی کردن. (دهار). با کسی دوستی و پیوستگی داشتن. (آنندراج). و رجوع به موالات شود
پیاپی کردن دو کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیاپی کردن. (دهار) ، جدا کردن بعضی از گوسپندان رااز بعضی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوستی. پیوستگی با هم نمودن. (منتهی الارب). دوستی نمودن با کسی و پیوستن به او، ضد معاداه. (از ناظم الاطباء). با کسی دوستی کردن. (دهار). با کسی دوستی و پیوستگی داشتن. (آنندراج). و رجوع به موالات شود