جدول جو
جدول جو

معنی مهافاه - جستجوی لغت در جدول جو

مهافاه
(عَ)
به دوستی خود مایل گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَک ک)
هجو کردن. هجاء. (از ناظم الاطباء). یکدیگر را هجا کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را هجو کردن. هجا. (آنندراج). تهاجی. (مجمل اللغه). و رجوع به هجاء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
یکدیگر را نیست کردن. (المصادر زوزنی). یکدیگر را نفی کردن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را راندن و دور کردن. یقال: هذا ینافی ذلک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منافات شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ یَ)
عافیت دادن. (المصادرزوزنی). نگاه داشتن خدای کسی را از رنج و بیماری و عافیت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : عافاه اﷲ من المکروه معافاهً و عفاءً و عافیهً، خدای او را از بیماریها و بلا دور داشت و دردهای او را از میان برد و هر بدی را از وی دفع کرد. و گویند عافیه اسم است از آن. (از اقرب الموارد) ، عافیت دادن خدای مردم را از اذیت تو و تو را از اذیت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :عافاه اﷲ معافاه، خدای او را از مردم و مردم را از او در امان نگاهداشت. (از اقرب الموارد) ، بی پروا کردن خدای تو را از ایشان و ایشان را از تو. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ شَ)
به دو تن آوردن چنانکه یکی بر یک جانب و دیگری بر دیگر جانب. یقال: جاء فلان یهادی بین اثنین، اذا کان یمشی بینهما معتمداً علیهما من ضعف أو سکر، یعنی آمد فلان که تکیه کرده بود از ضعف و یا از مستی بر دو نفر یکی از طرف راست و یکی از طرف چپ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را به دو تن آوردن چنانکه یکی بر جانبی باشد و دیگری بر جانبی چون بیماری یا مستی را. (یادداشت مؤلف) ، به یکدیگر هدیه دادن. (از اقرب الموارد). مهادات، طعام آوردن هرکس و در جمع خوردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با هم فسوس کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم فسوس کردن و شوخی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
فسوس کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ممازحه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پشت شکستن و سست کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشت کسی را شکستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
گول شمردن و سبک و حقیر و خوار انگاشتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سبک شمردن عقل کسی را. (منتهی الارب). سبک شمردن عقل و دانش کسی را. (ناظم الاطباء). کوچک دانستن و حقیر شمردن عقل کسی را. استصغار عقل کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مهایات. مهایاءه. رجوع به مهایاءه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دادن. (منتهی الارب). به کسی چیزی دادن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی فرا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ترسانیدن کسی را. (از ناظم الاطباء). ترسانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آمدن بر قوم و رسیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). آمدن گروهی را. (ناظم الاطباء) ، حج گزاردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، به تمام گزاردن حق کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برآمدن بر چیزی و مشرف شدن بر آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مدارا نمودن. (منتهی الارب). موافقت کردن و سازواری نمودن. (از ناظم الاطباء) : رافاه، حاباه و داراه. (متن اللغه). موافقت کردن. رفاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چیزی از جای برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : جافی السرج عن الفرس مجافاه، زین را از پشت اسب برداشت. (از اقرب الموارد) ، ضد وصال و مؤانست است. (از اقرب الموارد) ، دور داشتن و منه الحدیث انه یجافی عضدیه عن جنبیه للسجود، او برای سجده کردن بازوان خود را از دو پهلوی خود دور می کند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : جافی عضدیه، بازوان خود را از دو پهلوی خود دور کرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دشنام دادن. (منتهی الارب). سفاهت کردن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). مسافهه. (اقرب الموارد) ، دوا کردن. (منتهی الارب). دارو کردن. مداوا کردن. (اقرب الموارد). درمان کردن
لغت نامه دهخدا
(شُ)
تمام بکردن خسته. (تاج المصادر بیهقی). خسته را کشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منازعت کردن باکسی در سخن. (آنندراج). مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء). پیکار کردن با کسی در سخن. (تاج المصادر بیهقی). حافاه، منازعه کرد با وی در سخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بی ی)
راست و خالص کردن دوستی و اخوت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : لایخرج عنه ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا صفی لمصافاته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). مصافات. رجوع به مصافات شود
لغت نامه دهخدا
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغاه
تصویر مباغاه
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکاه
تصویر مباکاه
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافاه
تصویر منافاه
نا سازی نا جوری، جدایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
مکافات در فارسی: شیان (جزا و مکافات باشد) برو تازه شد کینه ورزیان بکردندش از هر چه کرد او شیان (ابو شکور) سزا، رنج مکاکفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاداه
تصویر مهاداه
مهادات در فارسی: ارمغان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجاه
تصویر مهاجاه
مهاجات در فارسی: همنکوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاتاه
تصویر مهاتاه
چیزی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافاه
تصویر مصافاه
مصافات در فارسی: دوستی پاک یکرنگی در دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافنه
تصویر مثافنه
مثافنت در فارسی همزانو نشستن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار