جدول جو
جدول جو

معنی مهاجرون - جستجوی لغت در جدول جو

مهاجرون
(مُ جِ)
جمع واژۀ مهاجر (در حالت رفعی). مهاجرین. رجوع به مهاجرین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
از جایی به جای دیگر رفتن و در آنجا منزل کردن، دوری کردن از شهر و دیار خود
فرهنگ فارسی عمید
(جُ)
ماجوشون. (ناظم الاطباء). معرب ماهگون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (آنندراج) (منتهی الارب). معرب ماهگون فارسی بمعنی رنگ ماه. (از اقرب الموارد) ، نوعی از کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشتی. سفینه و شاید کشتیی که به شکل هلال ساخته میشده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سفینه. (اقرب الموارد) ، جامۀ رنگ کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قسمی جامۀ پشت گلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(جُ)
معرب ماهگون. لقب ابوسلمه یوسف بن یعقوب. (الانساب سمعانی). لقب ابی سلمه یوسف بن یعقوب بن عبدالله بن ابی سلمه دینار. مولی آل المنکدر و او از محمد بن المنکدر و سعید مقبری روایت کند و محمد بن صباح از او روایت کند و ابی سلمه ماجشون در سال 108 ه. ق وفات کرده است. (از تاج العروس). ابن الندیم گوید لقب ماجشون را سکینه بنت الحسین علیهم االسلام بدو داده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
دهی است از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان با 5200 تن سکنه. محصول آن غلات، لبنیات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
گروهی که معمودیه و قربان و هدایا را معتقدند و آنان را اعیادی است و در عبادتگاه خویش گاو و گوسفند و خوک قربانی کنند و زنان را از صحبت ائمۀ خویش مانع نشوند، اما نکاح ناشایسته را زشت دانند. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
جمع مهاجم، تکندگان تازندگان جمع مهاجم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مهاجر، کار داکان فاتورایان جمع مهاجر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : (از صحابه کبار و مهاجرین انصار اشعار نقل کرده اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماجشون
تصویر ماجشون
پارسی تازی گشته ماهبون: کشتی گونه ای کشتی، جامه رنگ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
مهاجرت در فارسی فروایش فرا روی هریک از گوشه ای فرا رفتند (سعدی) فاتورش بنه کن دیدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
از موطن خود بجایی دیگر انتقال کردن هجرت گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
((مُ جِ رَ))
هجرت کردن، از جایی به جای دیگر رفتن و در آن جا مسکن گزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
کوچ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
الهجرة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
Immigration, Migration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
immigration, migration
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
immigratie, migratie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
移民
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
imigração, migração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
imigracja, migracja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
ہجرت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
การย้ายถิ่นฐาน , การย้ายถิ่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
uhamiaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
הֲגִירָה , הגירה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
移民
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
이민
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
імміграція , міграція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
göçmenlik, göç
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
imigrasi, migrasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
অভিবাসন , অভিবাসন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
प्रवासन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
immigrazione, migrazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
иммиграция , миграция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
inmigración, migración
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
Einwanderung, Migration
دیکشنری فارسی به آلمانی