جدول جو
جدول جو

معنی مهائل - جستجوی لغت در جدول جو

مهائل
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مهیل، به معنی جای خوفناک. (آنندراج). رجوع به مهایل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسائل
تصویر مسائل
مسئله ها، موضوع ها، مطلب ها، پرسشهایی درباره مسائل شرعی، امور مشکل، معضل ها، سؤال ها، پرسش ها، جمع واژۀ مسئله
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءِ)
مهایص. رجوع به مهایص شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ترساننده. هول هائل، تأکید است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). هولناک و شدید و ترساننده، مشتق از هول. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
نشستم از برش چون عرش بلقیس
بجست او چون یکی عفریت هائل.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 51).
بیابانی هائل در طی آن منازل بازپس گذاشت که مرغ در هوای آن پر بریزد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 354). در دل اهل اسلام از آن ندای هائل و بنای مائل روعی عظیم حادث شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 393). یکی را از ملوک ماضی مرضی هائل بود که اعادت ذکر آن ناکردن اولی. (گلستان).
شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 2).
، کارهایی که بر شخص دشوار آید. (از اقرب الموارد) ، رمل هائل، ریگ فروریخته. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ترسناک: مکان مهال، جای ترسناک و خوفناک. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
خاک و ریگ فروریخته. (ناظم الاطباء). فروریخته از خاک و ریگ و جز آن. (یادداشت مؤلف) ، آرد فروریخته در انبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
مایل. چفسان. زنی که خمان و چمان رود از ناز و گردنکشی، یا مائل است از طاعت خدای و آنچه او را لازم است از حفظ فروج، یا شانه میلاء می کند که کراهت دارد، یا مایل است بسوی بدی و فساد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). ج، مائلات. و رجوع به مائله و مایله و مایل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مقیل. (ناظم الاطباء). رجوع به مقیل شود، جمع واژۀ مقول: و مقائل فلا سفتهم. (مسعودی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مهزله. (اقرب الموارد). رجوع به مهزله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نُ / نِ)
در فرهنگها از جمله در جهانگیری و برهان و ناظم الاطباء به معنی تریاک و افیون آورده اند. صاحب انجمن آرای ناصری نوشته از غلطخوانی بیتی از سنایی این اشتباه به فرهنگهاراه یافته و در آن بیت هلاهل (= زهر مهلک) را مهانل خوانده اند (انجمن آرا) و آن بیت این است:
پند ز حجت به گوش فکرت بشنو
ورچه به تلخی چو حنظل است و مهانل
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
مهائل. جمع واژۀ مهیل، به معنی جای خوفناک. رجوع به مهائل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مهبل. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به مهبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
مهایث. رجوع به مهایث شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مهیره. (دهار). ابناء مهائر، بنات مهائر، کدبانوزادگان. (یادداشت مؤلف). رجوع به مهیره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مهایع. رجوع به مهایع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
قاسم خاک فئال الارب). آنکه در بازی فئال خاک را قسمت کند. (ناظم الاطباء). بازی کننده فئال. و گویند:کما قسم الترب المفائل بالید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
به شتاب. شتابان: مر مرائلا، مر مسرعاً. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، به شتاب گذشت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مجلسها و محفلها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مسایل. جمع واژۀ مسأله. (اقرب الموارد). مسأله ها. موضوعات. موضوعها. رجوع به مسأله و مسایل شود:
با که بگویم حکایت غم عشقت
این همه گفتیم و حل نگشت مسائل.
سعدی.
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
ازشافعی نپرسند امثال این مسائل.
حافظ.
، مطالبی که درعلوم بدانها برهان آورند و غرض از آن علم شناختن آنها باشد. و آن یکی از اجزاء سه گانه علم باشد، اول موضوعات و آن همان است که از عوارض ذاتی آن بحث می گردد، ثانیاً مبادی آن حدود و اجزاء و اعراض موضوعات است و مقدمات بدیهی یا نظری، و ثالثاً مسائل. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی). محمولات منتسبه به موضوع و جزئیات موضوع علم.
- مسائل شرعیه، امور شرعی. فروع فقهی. احکام شرعی در موضوعات گوناگون. حکم شرع درباره خبری: ایشان (ملاباشی) بغیر از استدعای وظیفه به جهت طالب علمان... و تحقیق مسائل شرعیه و تعلیم ادعیه و امور مشروعه به هیچ وجه به کار دیگر دخل نمیکردند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 1)، جمع واژۀ مسیل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مسیل شود، جمع واژۀ مسل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مسل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مخایل. ابرها که بارنده نپندارند. رجوع به مخایل و مخیله شود، نشانه ها. علامتها. (ناظم الاطباء) :
مخائل سروری به کودکی زو بتافت
چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران.
مسعودسعد (دیوان ص 413).
دلالت عذر و مخائل خدیعت و مکر او ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 28). و رجوع به مخایل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مائل. رجوع به مائل شود، جمع واژۀ مائله به معنی زن باتبختر و زن خرامنده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهابل
تصویر مهابل
جمع مهبل، دهانه زهدان ها چوز دهانه ها جمع مهبل
فرهنگ لغت هوشیار
مخایل در فارسی، جمع مخیله، نشان ها پنداشتها ابر های گولزن جمع مخیله: نشانه ها علامتها: و مخایل مزید مقدرت و دلایل دوام سلطنت آن شاه رایزن از پرتو نور ضمیر این وزیر رایزن هر روز ظاهرتر چهره نمود، ابرهایی که طلیعه باران هستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
موضوعات، مساله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهانل
تصویر مهانل
افیون، تریاک: (پند زحجت بگوش فکرت بشنو ورچه بتلخی چو حنظل است و مهانل) (ناصرخسرو. 258) توضیح در دیوان ناصر صفحه مذکور} مهاتل {طبع شده
فرهنگ لغت هوشیار
گراینده بچیزی میل کننده راغب شایق: خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی. (وحشی. چا. امیر کبیر 269)، خمیده برگردیده، نزدیک به متمایل به: کتی قهوه یی وشلواری زرد رنگ مایل بسبز پوشیده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هائل
تصویر هائل
ترساننده، ترس آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهانل
تصویر مهانل
((مَ نُ))
افیون، تریاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
پرسمانها، پرسشها، دشواری ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تکیه گاه
فرهنگ گویش مازندرانی
مایل، تمایل، مستعد
دیکشنری اردو به فارسی
مایل، کج
دیکشنری عربی به فارسی