جدول جو
جدول جو

معنی منکنه - جستجوی لغت در جدول جو

منکنه(مَ کِ نَ)
منگنه برای فشردن رطوبت. (از دزی ج 2 ص 619) ، ماشینی که برای گرفتن آب و چربی از میوه ها و دانه ها به کار رود. چرخشت. (از دزی ایضاً). رجوع به منگنه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منگنه
تصویر منگنه
دستگاه یا ابزاری که چیزی را زیر آن بگذارند و فشرده کنند، آلت فشار، افزاری که با آن دکمه و جادکمه درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ نَ / مَ کِ نَ)
واحد مکن (م / م ک ) است. (از اقرب الموارد). رجوع به مکن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَنْ نَ)
جاریه مکنه، دختر پردگین کرده شده. (منتهی الارب). دختر مستور باپرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
قوت و شدت و سختی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). یقال: له مکنه،ای قوه و شده. (محیطالمحیط). و رجوع به مکنت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ نَ)
مؤنث منتن، یعنی بدبوی. (ناظم الاطباء). رجوع به منتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
منقاش. منتاخ. (یادداشت مؤلف). آلتی که بدان موی ابرو و صورت زنان برکنند. موچین
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ نَ)
مؤنث موکن. (منتهی الارب). آشیانۀ مرغ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَکْ کِ نَ)
خارۀ خرما که رنگ پخته درآورده بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ نَ)
مؤنث ممکن. رجوع به ممکن شود.
- ممکنهالخاصه، ممکنۀ خاصه. قضیه ای است که حکم در آن به سلب ضرورت از جانب موافق و مخالف مردود باشد. مثال: و لا شی ٔ من الانسان بکاتب بالامکان الخاص. (از دستورالعلماء از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به تعریفات جرجانی شود.
- ممکنهالعامه، ممکنۀ عامه. قضیه ای است که حکم در آن به سلب ضرورت از جانب مخالف باشد، مانند: کل انسان کاتب بالامکان العام، یعنی سلب کتابت از او ضروری نیست. (دستورالعلماء از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ نَ /نِ)
ممکنه. رجوع به ممکن و ممکنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَنْ نا نَ)
زن مالدار که جهت مالش نکاح کنند و وی بر شوی منت نهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زن مالدار که از برای مال وی را نکاح کنند و او از جهت مال و دولتی که دارد بر شوی خود منت نهد. (ناظم الاطباء) : از پنج زن حذر واجب بود: حنانه ومنانه و انانه... و اما منانه زنی بود متموله که به مال خود بر شوهر منت نهد. (اخلاق ناصری) ، مؤنث منان. (اقرب الموارد). رجوع به منان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَکْ کَ نَ)
جاریه معکنه، دختر که شکمش نورد و شکن دار باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). دختری که از فربهی شکمش نورددار و باچین باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شا)
نکظ. (منتهی الارب). رجوع به نکظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَکْ کِ فَ)
نعت است از تنکیف. منکف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منکف و تنکیف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه بوی دهان وی از جهت تخمه برگردیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَگَ نَ / نِ)
معصره و جندره و جوازان و جواز وابزاری که بدان بر میوه جات و مانند آن فشار وارد می آورند تا آب آن گرفته شود و نیز ابزاری که در گرفتن روغن بزورات به کار می برند. (ناظم الاطباء). دستگاه فشردن. ماشینی که بدان دانه ها یا میوه را فشار دهند گرفتن آب یا روغن را از آنها، ابزاری مر چاپچیان را، آلتی برای فشردن اجسام چون پشم و پنبه و کاغذ و جزاینها، ابزاری مر آهنگران را. (ناظم الاطباء) ، ابزاری که با آن دگمه و جادگمه سازند: رواج منگنه برای تزیین منسوجات و اقمشه در کاشان و غیر آن. (المآثر و الاّثار ص 102)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَکْ کِ تَ)
رطبه منکته، خرمای به رطب شدن رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رطب تازه رسیده و آغازشده در رسیده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَنْ نِهْ)
رسیده به کنه و پایان چیزی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَکْ کَ نَ)
تأنیث مرکن که نعت مفعولی است از مصدر ترکین. رجوع به مرکن و ترکین شود، ناقه مرکنهالضرع، ماده شتر برآمده پستان و درازپستان. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ نَ)
اسم است از مسکین، به معنی فقر و ذل و ضعف. (از اقرب الموارد). بیچارگی. (دهار) (مهذب الاسماء). حاجت. مسکنت. و رجوع به مسکنت شود:... و ضربت علیهم المسکنه ذلک بأنهم کانوایکفرون بآیات اﷲ... (قرآن 112/3)... و ضربت علیهم الذله و المسکنه و بآؤ بغضب من اﷲ. (قرآن 61/2)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَکْ کِ نَ)
. مسکنه. آرام کننده.
- ادویۀ مسکنه، داروها که در تسکین دردها به کار روند
مسکنه. مؤنث مسکّن. ج، مسکنات
لغت نامه دهخدا
(زَ خَ)
گریختن، کاهلی کردن، در خانه نشستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ نَ)
عنکبوت، سنگ پشت ماده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منونه
تصویر منونه
مونث منون: (کلمات منونه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکره
تصویر منکره
منکره در فارسی مونث منکر و نا رواک ناشایست مونث منکر، جمع منکرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنه
تصویر مکنه
مکنت در فارسی: توانگری، نیرو نیرو مندی
فرهنگ لغت هوشیار
ابزاریست که بوسیله آن دگمه و جا دگمه سازند، آلتی فلزی که چیزی را در میان یا زیر آن گذارند و تحت فشار قرار دهند، آلتی که بوسیله آن آب گیری. را استخراج کنند آب میوه گیری، آلتی که بوسیله آن روغن بزورات را استخراج کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممکنه
تصویر ممکنه
ممکنه در فارسی مونث ممکن بنگرید به ممکن مونث ممکن
فرهنگ لغت هوشیار
مسکنه در فارسی مونث مسکن فرو نشاننده آرامده مسکنت در فارسی: تهیدستی بی چیزی درویشی نیازمندی فنک هم آوای زنگ مونث مسکن آرام کننده:جمع مسکنات. یا ادویه مسکنه. داروهایی که جهت تسکین دردها بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ گَ نِ))
ابزاری که چیزی را در میان یا زیر آن می گذارند و سوراخ می کنند یا تحت فشار قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین