جدول جو
جدول جو

معنی منورقه - جستجوی لغت در جدول جو

منورقه(مَ رَ قَ)
جزیره ای است آبادان در مشرق اندلس و نزدیک میورقه... (از معجم البلدان) : ثم یوم الاحد بعده قابلنا جزیره منورقه. (ابن جبیر) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مانورقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منصوره
تصویر منصوره
(دخترانه)
مؤنث منصور، یاری داده شده، پیروزشده، پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منوره
تصویر منوره
(دخترانه)
روشن، درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منصوره
تصویر منصوره
منصور، نصرت داده شده، یاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترقه
تصویر محترقه
محترق، ویژگی ستاره ای که دچار احتراق شده، آتش گرفته، سوزان، شدید، سخت
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
جزیره ای است که دربحرالروم واقع است و از اقلیم چهارم است. و طول آن مسافت دو روز و عرض آن نصف روز است و در آن دو شهر آبادی است. (از نخبهالدهر دمشقی ص 20 و 141). و رجوع به منورقه و مینورک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رِ قَ)
تأنیث منطرق. معدنی چکش خواره. ج، منطرقات.
- عناصر منطرقه،عناصر چکش پذیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منطرقات و منطرق شود
لغت نامه دهخدا
(مَیْ وَ لَ)
جزیره ای است در سمت مشرق اندلس. (از معجم البلدان). جزیره ای است در دریای غربی نزدیک بیابان اندلس. (از وفیات الاعیان ج 2 ص 61)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
ماژورک. شهری به اسپانیا
لغت نامه دهخدا
(مُ نَوْ وَ قَ)
مؤنث منوق. (منتهی الارب). اشتر رفتن آموخته. (مهذب الأسماء). ناقه منوقه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به منوق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَوْ وَ رَ)
تأنیث منور و صفتی است مدینهالنبی را: مدینۀ منوره، مدینهالرسول. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ قَ)
سبب افزونی وسرسبزی. (منتهی الارب). هرآنچه سبب افزونی و سرسبزی باشد. گویند: التجاره مورقه للمال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منافقه و منافقت در فارسی دو رویی دو زبانی ماخی ابلوکی دورویی کردن نفاق ورزیدن، دورویی نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناطقه
تصویر مناطقه
همسخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازقه
تصویر منازقه
دشنام دادن، نزدیک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطبقه
تصویر منطبقه
مونث منطبق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحرفه
تصویر منحرفه
منحرفه در فارسی مونث منحرف بنگرید به منحرف مونث منحرف
فرهنگ لغت هوشیار
منثوره در فارسی مونث منثور بنگرید به منثور مونث منثور، جمع منثورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطوقه
تصویر منطوقه
منطوقه در فارسی مونث منطوق: گفتار سخن مونث منطوق
فرهنگ لغت هوشیار
مفروقه در فارسی مونث مفروق بنگرید به مفروق مونث مفروق مقابل مقرونه، جمع مفروقات: (اوتاد بحور دایره سریع بعضی مقرونه است و بعضی مفروقه) (المعجم. مد. چا. 52: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
منصوره در فارسی مونث منصور نامی تازی بر زنان، زمین بارانخورده مونث منصور: (وروی اعلام منصوره سوی ولایت آن بی عافیت نهد) (المعجم. چا. دانشگاه 14)، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندرجه
تصویر مندرجه
مندرجه در فارسی مونث مندرج: آموده گنجیده مونث مندرج، جمع مندرجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متورعه
تصویر متورعه
مونث متورع جمع متورعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفارقه
تصویر مفارقه
مفارقت در فارسی: جدایی دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروقه
تصویر مشروقه
در تازی نیامده تابگاه محل تافتن: مشروقه آفتاب جمال
فرهنگ لغت هوشیار
مسروقه در فارس مونث مسروق دزدیده، دزد زده مونث مسروق: اموال مسروقه را پس گرفت، جمع مسروقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترقه
تصویر مسترقه
مسترقه در فارسی مونث مسترق: ترفت تروفتک دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
مروریه در فارسی: کاهوی تلخ کاسنی دشتی یکی از گونه های کاسنی که آنرا کاهوی تلخ نیز گویند خندریلی خس بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنوره
تصویر متنوره
مونث متنور
فرهنگ لغت هوشیار
محترقه در فارسی مونث محترق: سوزان آتشگیر یا مواد محترقه. موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
متفرقه در فارسی مونث متفرق: پراگنده پراشیده ولاو بشپول، گوناگون، بیگانه نا آشنا مونث متفرق جمع متفرقات، اشخاص و اشیا متخلف: یعنی اهل بازار و روستا و متفرقه، گروهی از نگهبانان سلطنتی، اشخاص بیگانه: ورود اشخاص متفرقه ممنوع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوره
تصویر منوره
مونث منور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشرحه
تصویر منشرحه
مونث منشرح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرقه
تصویر متفرقه
درهم
فرهنگ واژه فارسی سره