ویران شونده و عمارت افتاده و ازهم ریخته. (غیاث) (آنندراج). ازهم ریخته و ویران شده و خراب گشته. (از ناظم الاطباء). ویران. فروافتاده. بیفتاده. خراب. ویران شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مگر ندانید که رکن دولت منهدم و حد مملکت منثلم گردید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 443). رجوع به انهدام شود. - منهدم شدن، فرودآمدن. فروافتادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ویران شدن
ویران شونده و عمارت افتاده و ازهم ریخته. (غیاث) (آنندراج). ازهم ریخته و ویران شده و خراب گشته. (از ناظم الاطباء). ویران. فروافتاده. بیفتاده. خراب. ویران شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مگر ندانید که رکن دولت منهدم و حد مملکت منثلم گردید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 443). رجوع به انهدام شود. - منهدم شدن، فرودآمدن. فروافتادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ویران شدن
کوه شکسته و ویران شده از زلزله. (ناظم الاطباء). - منهد گشتن، متزلزل و ویران شدن: تدارک اموری که نظام آن مبدد شده است و ارکان آن منهد گشته. (جهانگشای جوینی)
کوه شکسته و ویران شده از زلزله. (ناظم الاطباء). - منهد گشتن، متزلزل و ویران شدن: تدارک اموری که نظام آن مبدد شده است و ارکان آن منهد گشته. (جهانگشای جوینی)