جدول جو
جدول جو

معنی منقر - جستجوی لغت در جدول جو

منقر
(مُ نَقْ قَ)
منقرالعین، مرد که چشمش در مغاک فرورفته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منقر
(مُ قُ)
چوب کنده کرده جهت شراب. ج، مناقیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چوب ناودار جهت ساختن شراب. (ناظم الاطباء) ، چاه خرد و سرتنگ. (مهذب الاسماء). چاه خرد تنگ سر در زمین درشت یا چاه بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حوض. ج، مناقر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حوض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منقر
(مُ قِ)
شیر نیک ترش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منقر
(مِ قَ)
میتین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلنگ. ج، مناقر. (از اقرب الموارد) ، اسکنه. ج، مناقر. (مهذب الاسماء) ، چوب کنده کرده برای شراب. (منتهی الارب). چوب ناودار جهت ساختن شراب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چاه تنگ سر یا چاه بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حوض. ج، مناقر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حوض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منظر
تصویر منظر
(دخترانه)
آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود، چهره، صورت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منذر
تصویر منذر
(پسرانه)
آگاه سازنده، پند دهنده، ترساننده، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای یمن در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منقا
تصویر منقا
پاک شده، برگزیده، پاکیزه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقار
تصویر منقار
نوک پرندگان، پوزۀ چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتر
تصویر منتر
مورد تمسخر و استهزا، معطل، افسونی که برای رام کردن جانوران گزنده و درنده بخوانند
منتر کردن: مسخره کردن، معطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منذر
تصویر منذر
ترساننده، بیم دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منغر
تصویر منغر
قدح، قدح شراب، ساغر، برای مثال ساقی مجلس شاه است که با منغر زر / ایستاده ست شب و روز برابر نرگس (سلمان ساوجی - ۱۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقذ
تصویر منقذ
رهاننده، نجات دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجر
تصویر منجر
کشیده شده، منتهی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منظر
تصویر منظر
جای نگریستن و نظر انداختن، آنچه در برابر چشم واقع شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقح
تصویر منقح
ویژگی کلام پاکیزه، کلام اصلاح شده و پاکیزه شده از عیب و نقص، پاک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبر
تصویر منبر
کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقش
تصویر منقش
دارای نقش و نگار، رنگ آمیزی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محقر
تصویر محقر
خوار شده، کوچک، خرد، کوتاه و پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منار
تصویر منار
مناره ها، جاهای نور، جاهای روشنایی، سازه هایی بلند و ستون مانند بر بالای مساجد و معابد که از آنجا اذان می گویند، گلدسته ها، جمع واژۀ مناره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقرض
تصویر منقرض
درگذشته، از میان رفته، نابود شده، برانداخته، برافتاده
فرهنگ فارسی عمید
(سَ مَ قَ)
قسمی چیت بسیار نازک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ رِ)
ثابت و در جای خود قرارگرفته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ رِ)
مبتلا به نقرس. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و قد یتخذ من هذا الحجر اجران فیضع فیه المنقرسون ارجلهم. (ابن البیطار) (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ رَ)
انقراض. پایان. نهایت. آخر. وقت انقراض: ذکر هر یک تا منقرض زمان چون چشمۀ خورشید تابان خواهد بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ رِ)
بریده شونده و درگذرنده. (آنندراج). بریده شونده. (غیاث). انقراض یافته و درگذشته و بریده شده و قطعشده و نابود و منعدم. (ناظم الاطباء). برافتاده. ورافتاده.
- منقرض شدن، از بین رفتن. نابود شدن. ورافتادن: گفتند پیران بنی اسرائیل منقرض شدند و تو کودکان ایشان را می کشی نسل ایشان منقطع شود. (ابوالفتوح).
- منقرض کردن، نابود کردن. از بین بردن. برانداختن.
، وقت درگذشته و فانی شده، دندانه دندانه شده، خردشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنقر
تصویر عنقر
بیخ نای، دل خرما بن، فرزندان کشاورزان، تر و تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقر
تصویر محقر
کم مایه، اندک، ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقر
تصویر تنقر
کندگی باز کاوی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی باز از مرغان شکاری ترکی تازی گشته باز از مرغان شکاری یکی از گونه های باز است که بومی مناطق سردسیر است. پرنده ایست بسیار زیبا و خوش خط و خال که لانه اش در شکاف سنگها و صخره های مرتفع و غیر قابل عبور تهیه میکنند. ماده حیوان 3 تا 4 تخم میگذارد. نر و ماده متناوبا روی تخمها می خوابند جزو بازهای سیاه چشم و از انواع دیگر بازها درشت تر و قویتر است و در شکار بسیار تیز پر و چابک است شنقار، خط اتحادی که ضرب ضعیف یا قسمت ضعیف ضرب را به ضرب قوی یا قسمت قوی ضرب دیگر مربوط و متحد میسازد. یا نوت سنقر شده. نوتی که قوت خود را از دست داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقرض
تصویر منقرض
بر افتاده برکنار بریده در گذشته از بین رونده نابود شده
فرهنگ لغت هوشیار
بیم دهنده، از نام هایی که بر پیامبر اسلام (ص) نهاده اند. ترساننده بیم کننده: (عراق مبشر احزان و منذراخوان من خواهد بود) (نفثه المصدور. چا. یز. 36)، جمع منذرین، نامی است از نامهای پیغمبر اسلام (ص) (زیرا که مردم را از خدا می ترسانید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقرض
تصویر منقرض
((مُ قَ رِ))
از میان رفته، نابود شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجر
تصویر منجر
کشیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منظر
تصویر منظر
دیدگاه، نگرگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
برانداخته، سرنگون، مضمحل، نابود، نابودشده، ازمیان رفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد