جدول جو
جدول جو

معنی منفطه - جستجوی لغت در جدول جو

منفطه
(مُ نَفْ فِطَ)
تأنیث منفط. ج، منفطات: ادویۀ منفطه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ فَ حَ)
پنیر مایه. (مهذب الاسماء). به معنی انفحه است که شکنبه باشد. (منتهی الارب). انفحه که از شکم بزغاله بیرون آرند. (از اقرب الموارد). شکنبۀ بره و بزغاله مادامی که شیر می خورد و علف نخورده باشد. ج، منافح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، در 26هزارگزی شمال غربی کرمانشاه، در دشت سردسیری واقع است و 148 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قره سوتأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ طَ)
سخت خشمناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که زود خشمگین گردد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آنکه گونۀ وی از خشم سرخ می گردد. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فِ)
که تاول آرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منفطه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فَهْ)
شتر مانده کرده، و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) : بعیر منفه، شتر مانده کرده شده. (ناظم الاطباء). جمل منفه، شتر نر مانده و خسته کرده. تأنیث آن منفّهه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فِهْ)
رجل منفه، مردی که شتر را مانده می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ طَ)
نحطه رسیده از اسب و شتر. (منتهی الارب). اسب و یا شتر گرفتار بیماری نحطه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نحطهرسیده از اسب و شتر. و نحطه بیماریی است در سینۀ اسب و شتر. (آنندراج). رجوع به منحوط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
کفک انداختن دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محیطالمحیط این معنی را در ذیل باب تفاعل (تنافط) آورده و گوید در بعضی از نسخ باب مفاعله نیز دیده شد
لغت نامه دهخدا
(مُ فَجْ جَ)
قوس منفجه، کمانی که زه از قبضۀ وی دور باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ خَ / خِ)
منفخ. دم. دم آهنگران. (یادداشت مرحوم دهخدا)، آلتی کاواک که بوسیلۀ آن دارویی یا غباری یا مایعی را در گلو و بینی و گوش و مانند آن دمند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لهات را چون فرودآمده باشد باز جای برد (نوشادر) چون به منفخه اندردمند. (الابنیه فی حقایق الادویه) (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ سَ)
رجوع به منفس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ طِ)
شکافته شونده. (غیاث). شکافته شونده و شکافته. (آنندراج). شکافته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : السماء منفطر به کان وعده مفعولاً. (قرآن 18/73). رجوع به انفطار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ طِ)
بازایستنده. (آنندراج). بازایستاده و به انجام رسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انفطام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَطْ طَ فَ)
گوشواره پوشیده. (ناظم الاطباء) : وصیفه منطفه، داه یا کنیزک گوشواره پوشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ عَ)
سود. (دهار) (مهذب الاسماء) ، سودمندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم است از مصدر نفع. (از اقرب الموارد). رجوع به منفعت شود، هر چیز که از آن منتفع شوند. ج، منافع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
دستی آبله شده. (مهذب الاسماء) : کف منفوطه، کف دست آبله رسیدۀ شوخگین ازعمل. نفیطه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آبله رسیده. تاول زده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ضعیف دل. (مهذب الاسماء). مرد سست دل جبان ترسنده. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد سست دل ترسو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فَ هََ)
رجوع به منفّه شود
لغت نامه دهخدا
(عُفُ طَ)
مؤنث عنفط. (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به عنفط شود، مابین دو شارب تا بینی. (از اقرب الموارد). رجوع به عنفط شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ / نِ طَ / نَ فِ طَ)
آبلۀ دست. (مهذب الاسماء). آبله. (غیاث اللغات) (بحر الجواهر) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیچک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جدری. بثره. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). آبله و شوخی که در دست ازکار کردن پدید. (ناظم الاطباء). رجوع به نفط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منفعه
تصویر منفعه
منفعت در فارسی سودمندی، سود دهی
فرهنگ لغت هوشیار