جدول جو
جدول جو

معنی منغوط - جستجوی لغت در جدول جو

منغوط(مُ غَ وِ)
چوب دوتاه. (آنندراج). چوب خمیده و دولا شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منغوط
چوب دوتاه
تصویری از منغوط
تصویر منغوط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منوط
تصویر منوط
معلق، به چیزی آویخته، مربوط، وابسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقوط
تصویر منقوط
نقطه دار، نقطه گذاشته شده، حرفی که دارای نقطه باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
اسب و شتر نحطه زده. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به منحوط و منحطه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَطط)
غوطه ور در آب و آنکه خود را در آب فرومی برد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انغطاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَوْ وِ)
کاملاً فرو برنده لقمه را در گلو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که در مغاکی میرود برای قضای حاجت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در اصطلاح نجوم، کوکبی در میان دو کوکب افتاده به هفت درجه و آن را محصور نیز خوانند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حرف خجک زده. (آنندراج). هر حرفی از حروف الفبا که دارای نقطه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نقطه دار. بانقطه. معجم. مقابل مهمل. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر شاعری... حرف عطل یا منقوط لازم دارد هرآینه از نوع تعسفی خالی نباشد. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 317). در ضمن آن چیزی از قلب و تصحیف و استعمال حروف عطل یا منقوط لازم دارد. (المعجم چ دانشگاه ص 432).
- منقوط کردن، نقطه گذاشتن.
، کتاب منقوط، کتاب نقطه گذاشته شده. (ناظم الاطباء). کتاب مشکول. (اقرب الموارد) ، نزد شعرا، شعری که همه حروف آن نقطه دار باشد. (از اقرب الموارد). نزد شعرا کلامی است که کاتب یا شاعر او را انشاء کند به وجهی که جمیع حروف او منقوط بود و این از اقسام حذف است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
فریفته شده، خمیده و افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انغیاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مغول: چون لشکر منغول به لب آب ترمد... سلطان محمد خوارزمشاه هزیمت کرد و لشکر سیستان بجمله کشته شدند و این بود به سال ششصد و شانزده و گرفتن لشکر منغول زمین خراسان را هم در این سال. (تاریخ سیستان). و مدد طلبیدن خداوندزاده رکن الدین از لشکر منغول. (تاریخ سیستان). رجوع به مغول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
درآویخته شونده. (آنندراج). آویخته شده. (ناظم الاطباء) ، جای دور گردیده شده. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، همراه برندۀ شتر کسی برای آوردن خواربار. (آنندراج). آنکه شتر را برای آوردن خواربار می برد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ن و ط’، آویخته. یقال هذا منوط به. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وابسته و به چیزی درآویخته شده. (غیاث) (آنندراج). موقوف و متعلق و بسته و وابسته و پیوسته و مربوط. (ناظم الاطباء) : امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه). در تفویض وزارت به کسی از کفات ملک که نظم امور برای او منوط مضبوط باشد مشورت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). هولاکو فرمود مصلحت آن به ارغون مفوض است و به صواب دید او منوط. (جهانگشای جوینی) ، مرد که به قوم دیگر درآید یا خود را بدان منسوب کند. (منتهی الارب) : هو منوط بالقوم، ای دخیل فیهم او دعی لیس من مصاصهم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منوط
تصویر منوط
آویخته، موقوف و متعلق و بسته و وابسته
فرهنگ لغت هوشیار
دیلدار پنده دار نقطه دار. یا حرف (حروف) منقوط. حرف (حروفی) که دارای نقطه باشد مقابل حرف (حروف) عطل مهمله: (اگر شاعری... حرف عطل یا منقوط لازم دارد هر آینه از نوع تعسفی خالی نباشد) (المعجم. مد. چا. 317: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوط
تصویر منوط
((مَ))
متعلق، وابسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منوط
تصویر منوط
باز بسته
فرهنگ واژه فارسی سره
نقطه دار، منقوطه
متضاد: مهمله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسته، مربوط، مشروط، موقوف، موکول، وابسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد