روده. معی . معی ̍. ج، امعیه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معی . معی ̍. (منتهی الارب). و رجوع به معی شود. - معاء اعور، رودۀ کور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء دقاق، رودۀ باریک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء صائم، رودۀ تهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء غلاظ، رودۀ فراخ. رودۀ بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء مستقیم، آخرین روده که چستا نیز گویند. (ناظم الاطباء). رودۀ راست. راست روده. و رجوع به روده شود
روده. مَعْی ْ. مِعی ̍. ج، امعیه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مَعْی ْ. مِعی ̍. (منتهی الارب). و رجوع به معی شود. - معاء اعور، رودۀ کور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء دقاق، رودۀ باریک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء صائم، رودۀ تهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء غلاظ، رودۀ فراخ. رودۀ بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء مستقیم، آخرین روده که چستا نیز گویند. (ناظم الاطباء). رودۀ راست. راست روده. و رجوع به روده شود
اسم فعل است برای امر به معنی انع. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). گویند: نعاء فلان، یعنی بده خبر مرگ فلان را و آشکار کن خبر فوت او را. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد)
اسم فعل است برای امر به معنی انع. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). گویند: نعاء فلان، یعنی بده خبر مرگ فلان را و آشکار کن خبر فوت او را. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد)
رستن جای. (مهذب الاسماء). نجات گاه و جای نجات و پناهگاه. (ناظم الاطباء). مکان نجات. (از اقرب الموارد) : روزی است از آن پس که در آن روز نیابند خلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا. ناصرخسرو. عدل او ملجاء ملهوفان و فضل او منجای متأسفان است. (سندبادنامه ص 216). از دور و نزدیک روی به درگاه او که ملجاء عالمیان و منجای خائفان است آوردند. (جهانگشای جوینی) ، زمین بلند. (منتهی الارب) (آنندراج). هر زمین بلند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت از خلاص یافتن دل از محل آفت است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی سجادی)
رستن جای. (مهذب الاسماء). نجات گاه و جای نجات و پناهگاه. (ناظم الاطباء). مکان نجات. (از اقرب الموارد) : روزی است از آن پس که در آن روز نیابند خلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا. ناصرخسرو. عدل او ملجاء ملهوفان و فضل او منجای متأسفان است. (سندبادنامه ص 216). از دور و نزدیک روی به درگاه او که ملجاء عالمیان و منجای خائفان است آوردند. (جهانگشای جوینی) ، زمین بلند. (منتهی الارب) (آنندراج). هر زمین بلند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت از خلاص یافتن دل از محل آفت است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی سجادی)
محل نشأت و گویند: مولدی و منشی ٔ فی بنی فلان. (از اقرب الموارد). زیستنگاه. جایی که مردم بدانجا نشو و نما کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تتار را موضع اقامت و منشاء و مولد واد غیر ذی زرع است... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 15). چون مولد و منشاء پدر او نیشابور آمده است... او را اعزازی هرچه تمامتر کرد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 102). رجوع به منشاشود، جای پیدا شدن و جای بودن. (غیاث) (آنندراج). جایی که چیزی پدید می گردد و حاصل می شود و اصل و مبداء و سرچشمه. (ناظم الاطباء) : چه گویم که کار همه خلق را همه منشاء از حضرت ’من تشا’ ست. سنائی (دیوان چ مصفا ص 49). گرچه صدرت منشاء شعر است و جای شاعران گفتمت من نیز شعری بی تکلف ماحضر. سنائی (ایضاً ص 159). هر کس به کاشان که مقر عز و مطلع سعادت و منشاء سیادت اوست رسیده... داند که علو همت او در ابواب خیر... تا چه حد بوده است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 22). شهادات صخور همه افک و زور است و منشاء اغرا و غرور. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 353). ایزد تعالی این آستان عالی را که منشاء مکارم و معالی است بر اشادت معالم هنر... متوفر دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 33). از جستن معایب که نفس آدمی منبع و منش آن است کشیده دارند. (مرزبان نامه ایضاً ص 123). دوم روح حیوانی که منشاء او دل است. (مرزبان نامه ایضاً ص 97). اگر ایمنی به طاعت، امنی است خوفناک ور خایفی ز معصیت، این منشاء رجاست. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 18). اکثر این ظنون باطل و بی حقیقت باشد و منشاء آن جهل محض. (اخلاق ناصری). اگر طاعنی در ایشان از سر انصاف درنگردو به تحقیق و تدقیق منشاء حقد و بغض ایشان بازجوید... (مصباح الهدایه چ همایی ص 46). بدانک معدن صفات ذمیمه و منش-اء اخلاق سیئه در وجود آدمی نفس است همچنانک منبع صفات حمیده و منشاء اخلاق حسنه روح است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 85). منشاء شکوک بیشتر آن است که کسی کار خداوند بر کار بنده قیاس کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 28). منشاء این توحید، نور مشاهده است و منشاء توحید علمی نور مراقبه. (مصباح الهدایه ایضاً ص 21). بادت همه روزه خوشتر از عید کاین منشاءشادی جهان است. وحشی. ، در عرف به معنی سبب مستعمل می شود. (غیاث) (آنندراج). سبب و باعث و محرک، برهان کلام. (ناظم الاطباء)
محل نشأت و گویند: مولدی و منشی ٔ فی بنی فلان. (از اقرب الموارد). زیستنگاه. جایی که مردم بدانجا نشو و نما کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تتار را موضع اقامت و منشاء و مولد واد غیر ذی زرع است... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 15). چون مولد و منشاء پدر او نیشابور آمده است... او را اعزازی هرچه تمامتر کرد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 102). رجوع به منشاشود، جای پیدا شدن و جای بودن. (غیاث) (آنندراج). جایی که چیزی پدید می گردد و حاصل می شود و اصل و مبداء و سرچشمه. (ناظم الاطباء) : چه گویم که کار همه خلق را همه منشاء از حضرت ’من تشا’ ست. سنائی (دیوان چ مصفا ص 49). گرچه صدرت منشاء شعر است و جای شاعران گفتمت من نیز شعری بی تکلف ماحضر. سنائی (ایضاً ص 159). هر کس به کاشان که مقر عز و مطلع سعادت و منشاء سیادت اوست رسیده... داند که علو همت او در ابواب خیر... تا چه حد بوده است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 22). شهادات صخور همه افک و زور است و منشاء اغرا و غرور. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 353). ایزد تعالی این آستان عالی را که منشاء مکارم و معالی است بر اشادت معالم هنر... متوفر دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 33). از جستن معایب که نفس آدمی منبع و منش آن است کشیده دارند. (مرزبان نامه ایضاً ص 123). دوم روح حیوانی که منشاء او دل است. (مرزبان نامه ایضاً ص 97). اگر ایمنی به طاعت، امنی است خوفناک ور خایفی ز معصیت، این منشاء رجاست. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 18). اکثر این ظنون باطل و بی حقیقت باشد و منشاء آن جهل محض. (اخلاق ناصری). اگر طاعنی در ایشان از سر انصاف درنگردو به تحقیق و تدقیق منشاء حقد و بغض ایشان بازجوید... (مصباح الهدایه چ همایی ص 46). بدانک معدن صفات ذمیمه و منش-اء اخلاق سیئه در وجود آدمی نفس است همچنانک منبع صفات حمیده و منشاء اخلاق حسنه روح است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 85). منشاء شکوک بیشتر آن است که کسی کار خداوند بر کار بنده قیاس کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 28). منشاء این توحید، نور مشاهده است و منشاء توحید علمی نور مراقبه. (مصباح الهدایه ایضاً ص 21). بادت همه روزه خوشتر از عید کاین منشاءشادی جهان است. وحشی. ، در عرف به معنی سبب مستعمل می شود. (غیاث) (آنندراج). سبب و باعث و محرک، برهان کلام. (ناظم الاطباء)
بلند و تیز از علم وسنگ تودۀ راه که هر دو علامت راه باشد. (منتهی الارب). بلند و تیز از علمها و سنگ توده ها که در راه جهت علامت نصب کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دختر بلندبالا. (ناظم الاطباء) ، انشأکرده شده. (از غیاث) (از آنندراج). نوشته شده
بلند و تیز از علم وسنگ تودۀ راه که هر دو علامت راه باشد. (منتهی الارب). بلند و تیز از علمها و سنگ توده ها که در راه جهت علامت نصب کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دختر بلندبالا. (ناظم الاطباء) ، انشأکرده شده. (از غیاث) (از آنندراج). نوشته شده
موضعی است به یمن. (معجم البلدان). قصبۀ یمن است. شهریست خرم و آبادان و هرچه از بیشتر نواحی یمن خیزد از این شهر خیزد و بانعمت ترین جائی است اندر همه یمن و اندر همه ناحیت عرب شهری نیست از وی بزرگتر و خرم تر و گندم و کشتهای دیگرشان بسالی دو بار ثمر دهد و جوسه بارویا چهار بار از غایت اعتدال هوای این شهر. و باره ای دارد از سنگ و گویند که نخستین بنائی که پس از طوفان کرده اند این است. (حدود العالم). نام صنعاء نخست ’ازال’ بود چون حبشیان بدانجا رسیدند و با روی سنگی آن شهر بدیدند، گفتند: این صنعت است، پس آن شهر را صنعاء نامیدند. و گویند منسوب است به صنعأبن ازال بن یقطن بن عابربن شالخ... و گویند چون وهرز بدانجا رسید، گفت: صنعه صنعه، یعنی حبشیان آنرا نیک برآورده اند. (معجم البلدان). رجوع به دائره المعارف اسلامی ذیل همین کلمه شود
موضعی است به یمن. (معجم البلدان). قصبۀ یمن است. شهریست خرم و آبادان و هرچه از بیشتر نواحی یمن خیزد از این شهر خیزد و بانعمت ترین جائی است اندر همه یمن و اندر همه ناحیت عرب شهری نیست از وی بزرگتر و خرم تر و گندم و کشتهای دیگرشان بسالی دو بار ثمر دهد و جوسه بارویا چهار بار از غایت اعتدال هوای این شهر. و باره ای دارد از سنگ و گویند که نخستین بنائی که پس از طوفان کرده اند این است. (حدود العالم). نام صنعاء نخست ’ازال’ بود چون حبشیان بدانجا رسیدند و با روی سنگی آن شهر بدیدند، گفتند: این صنعت است، پس آن شهر را صنعاء نامیدند. و گویند منسوب است به صنعأبن ازال بن یقطن بن عابربن شالخ... و گویند چون وهرز بدانجا رسید، گفت: صنعه صنعه، یعنی حبشیان آنرا نیک برآورده اند. (معجم البلدان). رجوع به دائره المعارف اسلامی ذیل همین کلمه شود
تأنیث اشنع. زشت و قبیح. (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیۀ دهیا و حادثۀ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به اشنع شود، عیره شنعاء، گورخر مادۀ بسیار زشت. (از منتهی الارب)
تأنیث اشنع. زشت و قبیح. (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیۀ دهیا و حادثۀ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به اشنع شود، عیره شنعاء، گورخر مادۀ بسیار زشت. (از منتهی الارب)