جدول جو
جدول جو

معنی منطرقه - جستجوی لغت در جدول جو

منطرقه
(مُ طَ رِ قَ)
تأنیث منطرق. معدنی چکش خواره. ج، منطرقات.
- عناصر منطرقه،عناصر چکش پذیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منطرقات و منطرق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هر یک از قسمت های پنج گانۀ کرۀ زمین که از لحاظ درجۀ حرارت تقسیم شده مثلاً منطقۀ حاره، منطقۀ معتدلۀ جنوبی، منطقۀ معتدلۀ شمالی، منطقۀ منجمدۀ جنوبی، منطقۀ منجمدۀ شمالی، در امور نظامی جبهۀ جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترقه
تصویر محترقه
محترق، ویژگی ستاره ای که دچار احتراق شده، آتش گرفته، سوزان، شدید، سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفرجه
تصویر منفرجه
منفرج مثلاً زاویۀ منفرجه
فرهنگ فارسی عمید
(مِ رَ قَ)
خایسک آهنگران. (منتهی الارب) (آنندراج). پتک و چکش آهنگران که به هندی هتورا و گهن گویند. (غیاث). خایسک. (مهذب الاسماء) (لغت نامه اسدی) (زمخشری). چکوچ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). چکش. کوبیازه و کوبین و خایسک آهنگری و مسگری و چکش و پتک. (ناظم الاطباء). مطرق:
تا شرط شغل سوزن و سوزنگری به عرف
آخر بود به مشقیه اول به مطرقه
بادا سرت به مطرقۀ هجو سوزنی
تا جایگاه درد شقیقه به مشققه.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، چوبی که بدان پنبه زنند. (منتهی الارب). چوب پنبه زنی. (مهذب الاسماء). چوبی که بدان پشم زنند. چوب پنبه زنی. چوبک ندافی. معدکه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رِ)
چکش خواره. (یادداشت مرحوم دهخدا). چکش پذیر. رجوع به منطرقات و منطرقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَطْ طَ قَ)
گوسپندی که بر میانش داغ سرخ کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گوسفندی که بر کمرگاه او علامتی سرخ نهاده باشد. (از اقرب الموارد) ، کمربسته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ قَ)
کمربند و آنچه بدان میان را بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان بند. (آنندراج). کمربند. منطق و در مصباح آمده منطقه همان است که مردم آن را ’حیاصه’ گویند. ج، مناطق. (از اقرب الموارد). از وسایل ملوک و آن چیزی بوده است که بر میان می بستند و در زمان ما حیاصه گویند و آن از وسایل قدیم است و روایت شده که امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) منطقه ای داشته است. پادشاهان هنگام بخشیدن خلعت و تشریف به امیران منطقه را بر میان آنان می بستند و آن بر حسب اختلاف مراتب انواع گوناگون داشته است چنانکه بعضی از آنها از طلای مرصع به گوهر بوده است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 127). رجوع به مدخل بعد شود.
- منطقه ذات البروج، منطقهالبروج. دایرۀ عظیمۀ فلکی مانند کمربند که در آن دوازده برج واقع شده و چنان به نظر می آید که آفتاب در میان آنها در مدت سال متوالیاً سیر می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به منطقهالبروج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ قَ / مَ طَ قَ / قِ)
کمر و هرآنچه بدان کمر کسی و یا میان چیزی را بندند. (ناظم الاطباء). کمر. کمربند. میان. میان بند. ج، مناطق. (یادداشت مرحوم دهخدا). منطقه:
هرگز نطاق هجو تو نگشایم از قلم
تا زنده باشی ای خر زنار منطقه.
سوزنی.
پانصد غلام از ممالیک خاص نزدیک مجلس بایستادند با قباهای رومی و منطقه های زر مرصع به جواهر ثمین. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 333). منطقۀ فرمان تو ازمخنقۀ چنگال متعدیان ما را نگاه دارد. (مرزبان نامۀ چ قزوینی ص 165).
فرقش محل نطق و میان جای منطقه
منطیق آن بود که سراسر مناطق است.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 291).
لشکر گرد بر گرد دز منطقه ساخته و از جانبین تیر و سنگ سبک پران و دیوار حصار و فصیل ویران کردند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 94).
، در شاهد زیر به معنی منطقهالبروج آمده است:
شاید که چرخ سرکش کژرو چو بندگان
بندد کمر ز منطقه پیش توبر میان.
خواجوی کرمانی.
رجوع به منطقهالبروج شود.
- منطقۀ چرخ، منطقهالبروج:
چو جان ز لطف در این کار بر میان بستی
کمر ز منطقۀ چرخ بر میان برسان.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 219).
رجوع به منطقهالبروج شود.
، (اصطلاح نجوم) دایرۀ عظیمۀ حادث بر سطح کرۀ متحرک بر نفس خود و آن را منطقۀ حرکت کره نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ترکیب بعد شود.
- منطقۀ پروین، کمربند پروین: از آن اشهبان دور میدان... غرق در سر افسار مرصع و زین مغرق، به تعاویذ معنبر چون نسیم نسرین مطیب و به قلاید زرین چون منطقۀ پروین مکوکب. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 39).
- منطقۀ جبار، نام سه ستاره است که بر کمر صورت جبار واقع است و آن را حمائل و سه مغ نیز نامند. منطقۀ جوزا. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ترکیب منطقۀ جوزا شود.
- منطقۀ جوزا، سه ستاره است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نطاق جوزا. منطقه و نطاق صورت جبار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ستارۀ منطیق که اصم از منطق داند به منطقۀ جوزا دست آویز کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 144). منطقۀ جوزا بند دولت سازد. (منشآت خاقانی ایضاً ص 299). پاسبانش اگر خواستی منطقۀ جوزا بگرفتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 285). فلک البروج از رشکش به جای منطقۀ جوزا زنار بر میان بستی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 284).
- منطقۀ حرکت، این آن دایرۀ بزرگ بود که میان دو قطب باشد که حرکت کرده با ایشان راست بود. وز بهر آن او را منطقه خوانند که جای کمر میانگاه بود. و آن منطقه بر خویشتن گردد و سطح او جز خویشتن رسم نکند. فاما دیگر دایره ها چون کره گردد یا کره را همی رسم کنند یا پاره ای را از او مانندۀ چنبر دف. (التفهیم ص 31).
- منطقۀ فلک اعظم، آن را معدل النهار و نطاق فلک اعظم نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به معدل النهار شود.
، نام بیماریی است که چون تاولهای خرد بر اطراف تن پیدا آید دردناک با تبی شدید. نام بثوراتی که بر کمر پیدا شود با تب حاد. نوعی بیماری که تبی تند با بثوری پیرامون کمر آرد. مرضی که گرداگرد کمر آبله کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح جغرافیایی) هر یک از پنج قسمت بزرگ زمین را گویند که واقع شده اند در میان دو قطب و دو دایرۀ قطبی و مدار رأس السرطان و مدار رأس الجدی. از این قرار: منطقۀ محترقه که در وسط آن خط استوا واقعشده، منطقۀ معتدلۀ شمالی، منطقۀ معتدلۀ جنوبی، منطقۀ منجمدۀ شمالی و منطقۀ منجمدۀ جنوبی. (ناظم الاطباء). ناحیه ای که از مهمترین مشخصات آن وجود گیاهان مشابه است. ناحیه ای که در آن گونه های خاصی از گیاهان وجود دارد مانند منطقۀ استوایی یا منطقۀ قطبی. (فرهنگ اصطلاحات علمی). چون محور گردش وضعی زمین نسبت به سطح مدار حرکت انتقالی آن (یعنی سطح منطقهالبروج) در حدود 23/5 درجه متمایل است لذا خورشید در تمام سطح کرۀ زمین یکسان نمی تابد و نور و حرارت در نقاط مختلفۀ کرۀ زمین مختلف است. به همین جهت سطح کرۀ زمین را از لحاظ درجۀ حرارت به پنج منطقه تقسیم کرده اند. بنابراین منطقه به بخشهای وسیعی از سطح زمین اطلاق می شود که از لحاظ دریافت نور و حرارت مکتسبه از خورشید متشابه باشند و در عرض مشخص جغرافیایی قرار گرفته باشند و یا به عبارتی دیگر در فاصله بین مدارات مشخص جغرافیایی قرار داشته باشند. مناطق پنجگانه سطح زمین عبارتند از: 1- منطقۀ حاره یا محترقه و آن قسمتی است از سطح زمین که بین مدار رأس السرطان در شمال و مدار رأس الجدی در جنوب خط استوا قرار گرفته و بنابراین خط استوا از وسط آن می گذرد و مقدار حرارت در تمام مدت سال در این منطقه زیاد است. 2- منطقۀ معتدلۀ شمالی که بین مدار رأس السرطان و مدار قطب شمال می باشد. 3- منطقۀ معتدلۀ جنوبی که بین مدار رأس الجدی و مدار قطب جنوب قرینۀ منطقۀ معتدلۀ شمالی در نیمکرۀ جنوبی زمین است. در دو منطقۀ معتدله چون آفتاب عمود نمی تابد حرارت آن هم چندان زیاد نیست و در مواقع مختلف نیز حرارت تغییر می کند و فصول چهارگانه (بهار، تابستان، پاییز و زمستان) ایجاد می شود. 4- منطقۀ منجمدۀ شمالی یا منطقۀ قطبی شمالی که بین مدار قطب شمال یانقطۀ قطبی در نیمکرۀ شمالی زمین قرار دارد. 5- منطقۀ منجمدۀ جنوبی یا منطقۀ قطبی جنوبی که بین مدار قطب جنوب تا نقطۀ قطبی در نیمکرۀ جنوبی زمین قرار دارد. در دو منطقۀ منجمدۀ شمالی و جنوبی در تمام مدت سال اشعۀ آفتاب در حداکثر تمایل می باشد به همین جهت همیشه حرارت خیلی کم و اغلب زمستان و یخبندان دائمی است و تابستان آنها کم و کوتاه است و مدت آن از چند هفته نمی گذرد. و بعلاوه در این دو منطقه نیمی از سال شب و نیمی از سال روز است. (فرهنگ فارسی معین).
- منطقۀ استوایی، منطقۀ حاره. منطقۀ محترقه. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود.
- منطقۀ حاره، منطقۀ استوایی. منطقۀ محترقه. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود.
- منطقۀ قطبی، نام هر یک از دومنطقۀ منجمدۀ شمالی و جنوبی زمین. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود.
- منطقۀ کروی، قسمتی از سطح کره است که بین دو صفحۀ متوازی واقع شده است. مساحت منطقه برابر است با 2nRd که در آن R شعاع کره و d فاصله دو صفحۀ متوازی است. (فرهنگ اصطلاحات علمی).
- منطقۀ محترقه، منطقۀ حاره. رجوع به منطقه (اصطلاح جغرافیایی) شود.
- منطقۀ معتدلۀ جنوبی. رجوع به منطقه شود.
- منطقۀ معتدلۀ شمالی. رجوع به منطقه شود.
- منطقۀ مغاکی،منطقۀ شیب داری است که فلات قاره را در بالای آبهای عمیق محدود می کند. این منطقۀ شیب دار بین ناحیه ای است از دریا که عمق آن بین 200 تا 1000 متر قرار دارد. به این منطقه، شیب دریایی یا دامنۀ کرانه ای نیز می گویند. (از فرهنگ اصطلاحات علمی).
- منطقۀ منجمدۀ جنوبی. رجوع به منطقه شود.
- منطقۀ منجمدۀ شمالی. رجوع به منطقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ قَ / مُ طَرْ رَ قَ)
سپر توبرتو ساخته شده، مانند نعل مطرقه که توبرتو دوخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). سپری که تو بر تو از چندین قطعه چرم ساخته باشند. نعل مطرقه، نعلی که تو بر تو دوخته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لِ قَ)
تأنیث منطلق. رجوع به منطلق شود، بطن منطلقه، شکم روان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ قَ)
جزیره ای است آبادان در مشرق اندلس و نزدیک میورقه... (از معجم البلدان) : ثم یوم الاحد بعده قابلنا جزیره منورقه. (ابن جبیر) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مانورقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
کلام و سخن. (غیاث) (آنندراج). رجوع به منطوق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منازقه
تصویر منازقه
دشنام دادن، نزدیک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناطقه
تصویر مناطقه
همسخنی
فرهنگ لغت هوشیار
منافقه و منافقت در فارسی دو رویی دو زبانی ماخی ابلوکی دورویی کردن نفاق ورزیدن، دورویی نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندرجه
تصویر مندرجه
مندرجه در فارسی مونث مندرج: آموده گنجیده مونث مندرج، جمع مندرجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقنطره
تصویر مقنطره
مقنطره در فارسی مونث مقنطر: تاکدار مونث مقنطر، جمع مقنطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفارقه
تصویر مفارقه
مفارقت در فارسی: جدایی دوری
فرهنگ لغت هوشیار
مضطربه در فارسی مونث مضطرب: بنگرید به مضطرب و ردشتان (دشتان حیض) ردشتان به زنی یا دختری گفته می شود که دشتان تنبان (نا منظم) دارد مونث مضطرب، زنی که عادت زنانه خود را فراموش کرده باشد یا زنی که عادت معین نداشته باشد و یا در هر ماه مکرر عادت شود و وقت معین نداشته باشد و یا در هر ماه عدد ایام ومدت قاعدگی وی متفاوت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترقه
تصویر مسترقه
مسترقه در فارسی مونث مسترق: ترفت تروفتک دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
محترقه در فارسی مونث محترق: سوزان آتشگیر یا مواد محترقه. موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطبقه
تصویر منطبقه
مونث منطبق
فرهنگ لغت هوشیار
هر سو چر: ستوری که هر سو بچرخد و کسی که از هر دانشی خوشه ای بر گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
متفرقه در فارسی مونث متفرق: پراگنده پراشیده ولاو بشپول، گوناگون، بیگانه نا آشنا مونث متفرق جمع متفرقات، اشخاص و اشیا متخلف: یعنی اهل بازار و روستا و متفرقه، گروهی از نگهبانان سلطنتی، اشخاص بیگانه: ورود اشخاص متفرقه ممنوع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطوقه
تصویر منطوقه
منطوقه در فارسی مونث منطوق: گفتار سخن مونث منطوق
فرهنگ لغت هوشیار
سپر مطرقه در فارسی خایسک پتک و چکش زر گری و مسگری و دیگر ها باشد و به تازی مطرقه گویند چکش، پتک، چوبی که بوسیله آن پنبه یا پشم را بزنند، جمع مطارق
فرهنگ لغت هوشیار
منطقه در فارسی: نیسنگ کوی، کمر بند میانبند کمر بند میان بند، از لحاظ حرارت خورشید سطح کره زمین را به پنج قسمت تقسیم کرده اند و هر یک از آنها را} منطقه {گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطرقه
تصویر مطرقه
((مِ رَ قَ یا قِ))
چکش و پتک آهنگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطقه
تصویر منطقه
((مِ طَ قِ))
کمرو هر آن چه بر میان بندند، بخشی از کره زمین که مختصات مخصوص به خود را دارد، جمع مناطق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرقه
تصویر متفرقه
درهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منطقه
تصویر منطقه
دامنه، سامان
فرهنگ واژه فارسی سره
بخش، حدود، خطه، محدوده، ناحیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پتک، چکش
فرهنگ واژه مترادف متضاد