جدول جو
جدول جو

معنی منضخه - جستجوی لغت در جدول جو

منضخه
(مِ ضَ خَ)
منضحه. ج، مناضخ. رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
منضخه
بوی افشان
تصویری از منضخه
تصویر منضخه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ ضَ خَ)
به معنی مرضاخ است یعنی سنگی که بدان سفال خرما را خرد کنند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مرضاخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَمْ مَ)
تأنیث منضم. ج، منضمات. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضم و منضمات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَدَ)
چیزی دارای چهار پایه که متاع خانه را بر آن چینند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). میز
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ جَ)
تأنیث منضج. ج، منضجات. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مؤنث منضی ̍. (منتهی الارب) : ناقه منضاه، ماده شترلاغرشده از سفر. (ناظم الاطباء). رجوع به منضی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ خَ / خِ)
منفخ. دم. دم آهنگران. (یادداشت مرحوم دهخدا)، آلتی کاواک که بوسیلۀ آن دارویی یا غباری یا مایعی را در گلو و بینی و گوش و مانند آن دمند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لهات را چون فرودآمده باشد باز جای برد (نوشادر) چون به منفخه اندردمند. (الابنیه فی حقایق الادویه) (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
آب پاشیدن با هم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). همدیگر را آب زدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ خَ)
سنگی که بدان غورۀ خرمابشکنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگی که با آن غورۀ خرما شکنند و خشک کنند. (از اقرب الموارد) ، دلو فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، مفاضخ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَخْ خَ)
نی و جز آن میان کاواک که در آن چوب و مانند آن اندازند تا به کسی آب پاشند، و به هندی بچکاری است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آب دزدک، یعنی نی و یا چیز دیگری مانند آن که میان کاواک باشدو در میان آن چوبی قرار داده اند که چون سر آن نی رادر آب گذارند و چوب را به جانب خود کشند نی پر از آب می شود و همین که بر آن چوب فشار وارد آورند و آن را دفع کنند آب به قوت خارج می گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
یک بار باریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطره. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد). گویند: طلبنا رضخه فاصبنا نضخه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منضمه
تصویر منضمه
مونث منضم، جمع منضمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضده
تصویر منضده
میز بنگرید به واژه میز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضجه
تصویر منضجه
منضجه در فارسی مونث منضج: پزند: دارو مونث منضج
فرهنگ لغت هوشیار