جدول جو
جدول جو

معنی منضبط - جستجوی لغت در جدول جو

منضبط
(مُ ضَ بِ)
نعت فاعلی است از انضباط. (یادداشت مرحوم دهخدا). دارای انضباط
لغت نامه دهخدا
منضبط
باانضباط، بانظم، مرتب، منظم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منضبط
منضبطٌ
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به عربی
منضبط
Disciplined
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به انگلیسی
منضبط
discipliné
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به فرانسوی
منضبط
disciplinado
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
منضبط
zdyscyplinowany
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به لهستانی
منضبط
дисциплинированный
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به روسی
منضبط
дисциплінований
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به اوکراینی
منضبط
gedisciplineerd
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به هلندی
منضبط
diszipliniert
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به آلمانی
منضبط
منظم
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به اردو
منضبط
มีระเบียบ
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به تایلندی
منضبط
mwenye nidhamu
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به سواحیلی
منضبط
מְסֻדָּר
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به عبری
منضبط
規律正しい
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به ژاپنی
منضبط
有纪律的
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به چینی
منضبط
규율 있는
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به کره ای
منضبط
disciplinado
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به پرتغالی
منضبط
disiplin
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منضبط
শৃঙ্খলাবদ্ধ
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به بنگالی
منضبط
अनुशासित
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به هندی
منضبط
disciplinato
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
منضبط
disiplinli
تصویری از منضبط
تصویر منضبط
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ضِ)
کشندۀ چلۀ کمان تا بانگ کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انضاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بِ)
کم شونده و فرودآینده. (آنندراج). فرودآمده. (ناظم الاطباء). رجوع به انهباط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَبْ بِ)
به قهر و بندی گیرنده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به قوت وسختی می گیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضبط شود
لغت نامه دهخدا