جدول جو
جدول جو

معنی منصوریه - جستجوی لغت در جدول جو

منصوریه
(مَ یَ)
یکی از فرق غلات اصحاب ابومنصور عجلی. (بیان الادیان). اصحاب ابومنصور عجلی هستند که معتقد بودند پیامبری تا ابد منقطع نگردد و بهشت مردی است که ما مأمور به دوستی او هستیم و وی همان امام است و دوزخ مردی است که ما به دشمنی وی دستور یافته ایم و او ضد و خصم امام است. (ازتعریفات جرجانی). پیروان ابی منصور عجلی هستند که می گفت امامت در فرزندان علی بگردید تا به ابوجعفر محمد بن علی بن الحسن، معروف به باقر رسید و او نیز جانشین باقر است سپس ابومنصور دعوی رفتن به آسمان کرد و گفت خدای در آنجا به دست خود سر مرا نوازش کرده فرمود ای پسرک من، از سوی من تبلیغ کن، پس مرا از آسمان به زمین آورد و گفت او همان پاره است که خدای به افتادن آن از آسمان در قرآن اشاره کرده و فرموده است ’و ان یروا کسفاً من السماء ساقطاً یقولوا سحاب مرکوم’. اینان روز رستاخیز و بهشت و دوزخ را باور ندارند و گویند بهشت شادکامی و آسایش جهان و دوزخ رنج و بدبختی در آن است. (ترجمه الفرق بین الفرق بغدادی ص 351 و 352). رجوع به همین مأخذو کشاف اصطلاحات الفنون و خاندان نوبختی ص 265 شود
لغت نامه دهخدا
منصوریه
(مَ طَ)
دهی از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 375 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منصوره
تصویر منصوره
(دخترانه)
مؤنث منصور، یاری داده شده، پیروزشده، پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منصوره
تصویر منصوره
منصور، نصرت داده شده، یاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصوبه
تصویر منصوبه
منصوب، بازی شطرنج، مهره های شطرنج
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
قصبه ای از دهستان ام الفخر است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 1898 تن سکنه دارد که از طایقۀ دوارقه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ ری یَ)
آش ترش. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دهی از دهستان رودبار است که در بخش حومه شهرستان دامغان واقع است و 250 تن سکنه و معدن زغال سنگ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
دهی از دهستان باوی است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
منظور بودن. حالت و چگونگی منظور. رجوع به منظور شود، حالت نگریستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محصور (در حالت نصبی و جری). رجوع به محصور شود
لغت نامه دهخدا
(زُمْ ری یَ)
منسوب به زنبور. رجوع به زنبور شود.
- مسئلۀ زنبوریه، مورد اختلافی است که میان سیبویه و کسایی در محضر یحیی بن خالد برمکی روی داد. سیبویه که در اصل از مردم فارس بود، در بصره پرورش یافت، از خلیل دانش فراگرفت و سرآمد استادان روزگار خویش گشت. الکتاب وی همان تألیف گرانقدری است که آن را همه بزرگان ادب عرب همچون:مبرد و مازنی و دیگران ستوده اند. هنگامی که سیبویه از بصره به بغداد رفت، کسایی معلم امین فرزند هارون خلیفه بود و در انجمنی که همه عالمان بودند، به سیبویه گفت: قد کنت اظن ان العقرب اشد لسعه من الزنبور فاذا هو ایاها. سیبویه گفت: مثل چنین نیست بلکه صحیح فاذا هو هی است و در این باره دیرزمانی به بحث و جدل پرداختند و سرانجام بر این امر توافق کردند تا از عرب خالصی که زبان وی با زبان شهرنشینان درآمیخته نشده باشد، بازپرسند، امین که عنایت شدیدی به کسایی داشت، چنین عربی را احضار کرد، اما وی به سیبویه حق نداد. می گویند به عرب رشوه دادند یا او را از مهابت فرزند خلیفه برحذر داشتند تادر انجمن نظر کسایی را تصدیق کرد و خود او موضوع راتلفظ نکرد و هرچه سیبویه گفت فرمان دهید مثل را خودبازگوید چون بر زبان عرب بادیه نشین غلط جاری نمی شود، اعتنایی نکردند و سیبویه دل آزرده به فارس شتافت و در یکی از روستاهای آنجا جان سپرد. ابن حازم انصاری عربی این مثل و شرح واقعه را در منظومه ای سروده است که مطلع آن این است:
و العرب قد تحذف الاخبار بعد اذا
اذا عنت فجاءه امر الذی دهما...
رجوع به مغنی اللبیب، مقدمۀ فقه اللغه ثعالبی چ بیروت (شرح حال سیبویه) و تاریخ تمدن جرجی زیدان 3:79 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یَ)
یا انقره یا آنکورا (امروزه آنکارا گفته می شود) پایتخت فعلی ترکیه، واقع در آناطولی مرکزی، این شهر از زمان حتی ها (قومی قدیم که در هزارۀ دوم قبل از میلاد بر قسمت اعظم آسیای صغیر و سوریه فرمانروایی داشتند) اهمیت داشت. در دورۀ رومیها کرسی ایالتی شد. خسرو پرویز ساسانی آن را گرفت (سال 620م.). هارون الرشید و معتصم خلفای عباسی آن را محاصره و تاراج کردند. در این شهر امیر تیمور، بایزید اول، سلطان عثمانی را مغلوب و دستگیر کرد (1402 میلادی). در1923 پایتخت ترکیه شد. (از دایرهالمعارف فارسی). شال انگوری شالی بوده که در این شهر بافته میشد. (فرهنگ فارسی معین). و انگوری نام جنسی است از شال که آن را از شهر انگوری که از بلاد آناطولی است از پشم بز می بافند و پوشش می نمایند و آن را شال انگوری گویند. (انجمن آرا). و رجوع به انقره و انگوره و انگوری شود، حلقه ای که گوی گریبان و تکمه را از آن بگذرانند. (از برهان قاطع) ، کسی که مکروه طبع باشد و مفارقت نکند. (فرهنگ سروری). انگل. و رجوع به انگل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
شهری عظیم است (از ناحیت سند) اندر میان رود مهران چون جزیرای بسیارنعمت و آبادان و جای بازرگانان و اندر وی مسلمانانند و پادشاه ایشان قرشی است. (حدود العالم). نام شهری به هندوستان و نام قدیم آن برهمن آباد است. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهری در ارض سندحاصلخیز و دارای جامع بزرگ و حمزه گوید و همناد بادنام شهری است از شهرهای سند که اکنون آن را منصوره گویند و مسعودی گوید به نام منصور بن جمهور عامل بنی امیه مشهور شده است و... (از معجم البلدان). در نقشه های جغرافی امروز دیده نمی شود و باید ویران شده باشد. (از قاموس الاعلام ترکی) : وز شهرهای سند برمنصوره و دبیل آنگه به عمان رسد. (التفهیم ص 198).
وزان به منصوره روی کرد و براند
بر آن ستاره کجا راند حیدر از خیبر.
فرخی.
رجوع به فهرست التفهیم و معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و نزههالقلوب ج 3 ص 219 و 259 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مؤنث منصور. رجوع به منصور شود، ارض منصوره، زمین باران رسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابوالعباس احمد بن محمد بن صالح، از فقهای داودیین و کتاب المصباح و کتاب الهادی و کتاب النیر از اوست. (ابن الندیم) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شاه آباد است که در جنوب خاوری شاه آباد واقع است. شمال دهستان دشت و جنوب آن کوهستانی است. رود خانه راوند و رود خانه شیان در این دهستان به هم ملحق می شوند و قسمتی از اراضی و قراء این دهستان از این رودخانه مشروب می شوند. محصول عمده دهستان چغندرقند و محصولات دامی است. این دهستان از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و 7500 تن سکنه دارد. مرکز دهستان آبادی داربید و قراء مهم آن چنگان، مله سر، سیاه پله. چقاجنکه و حمیل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان خنافره است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 1000 تن سکنه دارد که از طایفۀ ابوجعفر هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به منصور. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منصور شود، قسمی آواز. یکی از گوشه های چهارگاه. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، قسمی کاغذ منسوب به ابوالفضل منصور بن نصر بن عبدالرحیم کاغذی، از مردم سمرقند. و قسمی دیگر از کاغذ نیز به نام منصوری شهرت داشته است اقدم از زمان ابوالفضل منصور. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ ری ی)
منسوب است به منصوره. (از انساب سمعانی). رجوع به منصوره شود
لغت نامه دهخدا
محصوره در فارسی مونث محصور: بن بست دیوار بست مونث محصور جمع محصورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوحه
تصویر منصوحه
رویاننده زمین خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوره
تصویر منقوره
مونث منقور
فرهنگ لغت هوشیار
منثوره در فارسی مونث منثور بنگرید به منثور مونث منثور، جمع منثورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوری
تصویر مندوری
بدبختی، اندوهناکی: (بهار خرم نزدیک آمد از دوری بشاد کامی نزدیک شو ز مندوری) (جلاب. صحاح الفرش. 116)
فرهنگ لغت هوشیار
مقصوره در فارسی مونث مقصور بنگرید به مقصور و پردگی (زنان در پرده زنان در حرم)، تخت، دیوار بست، کریچه خانه کوچک، چوز شرم زن، گردک (حجله) مونث مقصور کوتاه شده، زن خانه نشین، سرای حصار دار، خانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
مروریه در فارسی: کاهوی تلخ کاسنی دشتی یکی از گونه های کاسنی که آنرا کاهوی تلخ نیز گویند خندریلی خس بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوری
تصویر منصوری
منسوب به منصور، یکی از گوشه های چهارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
متصوره در فارسی مونث متصور گمان شده انگاشته متصوره در فارسی مونث متصور گمان برنده انگارنده مونث متصور جمع متصورات. مونث متصور جمع متصورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنصریه
تصویر عنصریه
نژاد پرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصورین
تصویر متصورین
جمع متصور، گمان برندگان، انگارندگان
فرهنگ لغت هوشیار
منصوره در فارسی مونث منصور نامی تازی بر زنان، زمین بارانخورده مونث منصور: (وروی اعلام منصوره سوی ولایت آن بی عافیت نهد) (المعجم. چا. دانشگاه 14)، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفورین
تصویر منفورین
جمع منفور، ارندان، لهاشان، ناپسندان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محصور، ور تکان باز داشتگان هنجمانان جمع محصور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
منصوبه در فارسی مونث منصوب و شترنگ، نخستین بازی: در شترنگ، یکی از هفت بازی: در نرد مونث منصوب، یکی از هفت بازی نرد، نخستین بازی شطرنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوری
تصویر منصوری
((مَ))
یکی از گوشه های چهارگاه
فرهنگ فارسی معین