جدول جو
جدول جو

معنی منصرف - جستجوی لغت در جدول جو

منصرف
برگردنده، بازگشت کننده، کسی که از قصد خود برگردد و صرف نظر کند
تصویری از منصرف
تصویر منصرف
فرهنگ فارسی عمید
منصرف
(مُ صَ رِ)
برگردنده. (غیاث). برگشته و رجعت نموده، از حالی به حالی برگردنده، از قصد و آهنگ خود بازگشته. (ناظم الاطباء). آنکه فسخ عزیمت کند. آنکه از رای و قصد خود برگردد. صرف نظرکننده:
روح جوان همچو دلش ساده بود
منصرف از میل بت و باده بود.
ایرج میرزا.
- منصرف شدن، فسخ عزیمت کردن. از رای و عقیدتی بازآمدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منصرف کردن، کسی را از رای و عقیدتی برگردانیدن. موجب فسخ عزیمت کسی شدن.
- منصرف گردیدن، منصرف شدن: تا رغبت او از دنیا منصرف نگردد عدم تملک از او درست نیاید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 375). رجوع به ترکیب منصرف شدن شود.
، به اصطلاح نحو اسمی که قبول کند کسره و تنوین را. به خلاف غیرمنصرف که کسره و تنوین را قبول نمی کند. (غیاث). اسمی است که جر و تنوین در وی داخل گردد. (ناظم الاطباء). قسمی از اسم معرب. معرب بر دو نوع است: اسم متمکن و فعل مضارع. اسم تمکن یا منصرف است و یا غیرمنصرف، و غیرمنصرف را بجهت امتناع از قبول کسره و تنوین ممتنع نیز گویند. و در قدیم منصرف مجری و غیرمنصرف غیر مجری نامیده می شد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ترکیب غیرمنصرف ذیل ترکیبهای غیر شود
لغت نامه دهخدا
منصرف
بازگردنده چشم پوشنده بر گاشته بر گردنده باز گردنده، از جایی بجایی گردنده، کسی که از قصد خود صرف نظر کند، کلمه ای که تنوین در آن داخل شود و حرکات در آخر آن ظاهر گردد مقابل غیر منصرف
فرهنگ لغت هوشیار
منصرف
((مُ صَ رِ))
صرف نظر کرده، رجعت نموده
تصویری از منصرف
تصویر منصرف
فرهنگ فارسی معین
منصرف
پشیمان، برگشته، انصراف یافته، صرف نظرکرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متصرف
تصویر متصرف
کسی که مال یا ملکی در تصرف او است، کسی که دست به کاری می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
برگشته، خمیده، کج شده، کج رونده، از راه دررفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصرم
تصویر منصرم
بریده، قطع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصرف
تصویر متصرف
کسی که مالی یا ملکی را در تصرف اخیتار خود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
اپیراس بیراه اریبیده کیبیده از کیبیدن مکیبید و از راستی مگذرید (فردوسی شاهنامه) اپارک، چارینه کژ از راه کج رونده، شکل مربعی که ضلعهای مقابل آن با هم مساوی نباشند و زوایای آن نیز قایمه نباشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصرم
تصویر منصرم
گسسته بریده جدا منقطع (ریسمان و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصرح
تصویر منصرح
پیدا آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصرم
تصویر منصرم
((مُ صَ رِ))
بریده، جدا، منقطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
((مُ حَ رِ))
کج شده، به راه کج رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصرف
تصویر متصرف
((مُ تَ صَ رِّ))
دست در کاری دارنده، کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد، حاکم، والی، محصل مالیاتی محل، اسم متصرف آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند، مقابل غیر متصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
کژدیسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
Perverse
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
pervers
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
বিকৃত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
סוֹרוֹת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
邪悪な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
变态的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
비뚤어진
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
menyimpang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
perverso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
विकृत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
perverso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
perverso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
pervers
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
perverse
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
збочений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
извращенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
dewiant
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
potovu
دیکشنری فارسی به سواحیلی