جدول جو
جدول جو

معنی منسجم - جستجوی لغت در جدول جو

منسجم
بانظم و درست، خالی از تعقید و تکلف
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
فرهنگ فارسی عمید
منسجم
(مُ سَ جِ)
آب و اشک روان شونده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به انسجام شود، منتظم (در کلام). (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
منسجم
روان شونده، روان سخن روان آب ریخته شونده، کم با نظم
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
فرهنگ لغت هوشیار
منسجم
((مُ سَ جِ))
همآهنگ، سازگار، بانظم
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
فرهنگ فارسی معین
منسجم
هماهنگ
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
فرهنگ واژه فارسی سره
منسجم
انسجام یافته، باانسجام، ساختاریافته، پیوسته، سیستماتیک، مدون، نظام مند، یک پارچه
متضاد: غیرمنسجم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منسجم
ثابتٌ
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به عربی
منسجم
Coherent
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به انگلیسی
منسجم
cohérent
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به فرانسوی
منسجم
ہم آہنگ
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به اردو
منسجم
coerente
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به پرتغالی
منسجم
spójny
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به لهستانی
منسجم
последовательный
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به روسی
منسجم
послідовний
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به اوکراینی
منسجم
coherent
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به هلندی
منسجم
kohärent
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به آلمانی
منسجم
สอดคล้อง
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به تایلندی
منسجم
coerente
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
منسجم
mfanano
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به سواحیلی
منسجم
עקבי
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به عبری
منسجم
一貫した
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به ژاپنی
منسجم
一致的
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به چینی
منسجم
일관된
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به کره ای
منسجم
coherente
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
منسجم
koheren
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منسجم
সঙ্গত
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به بنگالی
منسجم
सुसंगत
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به هندی
منسجم
tutarlı
تصویری از منسجم
تصویر منسجم
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتجم
تصویر منتجم
طلوع کرده، تابان، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَ جِ)
جوانمردی نماینده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به انسجاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ جِ)
شعر منسجر، موی فروهشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پیوسته رونده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انسجار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ جِ)
آب ریخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آب ریخته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مکتوب سجل کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ دِ)
جراحت به شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انسدام شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ منجم. (مهذب الاسماء) (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَجْ جِ)
آسمان بارنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا