- منسجم
- هماهنگ
معنی منسجم - جستجوی لغت در جدول جو
- منسجم
- بانظم و درست، خالی از تعقید و تکلف
- منسجم
- روان شونده، روان سخن روان آب ریخته شونده، کم با نظم
- منسجم ((مُ سَ جِ))
- همآهنگ، سازگار، بانظم
- منسجم
- Coherent
- منسجم
- coerente
- منسجم
- spójny
- منسجم
- последовательный
- منسجم
- послідовний
- منسجم
- coherent
- منسجم
- kohärent
- منسجم
- coherente
- منسجم
- cohérent
- منسجم
- coerente
- منسجم
- सुसंगत
- منسجم
- সঙ্গত
- منسجم
- koheren
- منسجم
- tutarlı
- منسجم
- mfanano
- منسجم
- สอดคล้อง
- منسجم
- متّسقٌ
- منسجم
- ہم آہنگ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
طلوع کرده، تابان، درخشان
اخترشناس، اخترمار
کسی که علم نجوم می داند
معدن، مرکز چیزی، در علم زمین شناسی جا و مرکز فلزات و سنگ ها که در زیر یا روی زمین به طور طبیعی انباشته شده، کان
کارخانه بافندگی کار چوب
روشن، راه روشن، تو پال آسن (فلز)، کان شاهین ترازو کنداک اختر مار ستاره شمر اختری یکی اختری گفت از آن پس به راه کزینسان ببرم سر ساوه شاه (فردوسی) اختر شناس روشن، معدن کان. دانای علم نجوم اختر شناس ستاره شناس، جمع منجمین
خانه، روش، راه سپل شتر شترمرغ و فیل، نشانه راه عمت راه، راه روش، گیاهی است که دانه هایش را حب المنسم خوانند
سم شتر