- منزه
- پاک
معنی منزه - جستجوی لغت در جدول جو
- منزه
- پاک و پاکیزه، پاک دامن، بی آلایش، دورازبدی و زشتی
- منزه
- پاکیزه زشتی رفته پاک کننده، پاک داننده پاک کرده شده، پاک پاکیزه: (و آفریدگار همگان را پاک و منزه دانی از جفت و فرزند و انباز) (کشف اسرار 546: 2) پاک کننده، پاک داننده، سالکی که ذات حق را بصفت تنزیه شناسد و از حیثیت ظهور در مناظر ندیده و ندانسته باشد
- منزه ((مُ نَ زَّ))
- پاکیزه، مقدس
- منزه ((مُ نَ زِّ))
- پاک کننده، پاک داننده، در تصوف، سالکی که ذات حق را به صفت تنزیه شناسد و از حیثیت ظهور در مناظر ندیده و ندانسته باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دیرین کده
خانه، فرودگاه، گامه
دور شدن، پاکدامنی
رقص مخصوص و آن چنانست که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم برقصند فنرج
محل باصفا، تفرجگاه
گردش کننده، پاکدامن
سبو، کوزه، کوزۀ شکسته
بیدار کننده، آگاه کننده
جای فرود آمدن، خانه، سرای
فرود آمده، فرو فرستاده شده
مکانی که آثار هنری، تاریخی و باستانی در آن نگه داری یا به معرض نمایش عمومی گذارده می شود
چکمه
چکمه
سر از خاک درآوردن گیاه، تژ، تنده، تز، تژه، تیج
پاک شدن از عیب و آلایش، پاک دامن شدن، دوری کردن از بدی، پاک دامنی، گردش و تفرج
نوعی رقص که چند تن دست یکدیگر را بگیرند و با هم برقصند
گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر، کالونی
ستون فقرات
پاک و پاکیزه و عاری از بدی و آلایش
شالیزار
منزلت در فارسی: گاه پایگاه ارج از منزله: به جای جانشین در فارسی منزله در فارسی مونث منزل فرود آمده فرو رسیده منزلت یا به منزله. بجای عوض جانشین: (آن بمنزله زاد و راحله است در حرکت ظاهر) (اوصاف الاشراف. 4) مونث منزل: (کتب منزله)
خانک خن اسپنج ما نیشت نشیمک آوارش نشستک خانه سرای، فرودگاه بار افکن تیم فرود آمده فرو رسیده جای فرود آمدن در سفر مرحله، مسافت بین دو توقفگاه مسافران (در قدیم)
کشیدنگاه بر کنده: گیاه کشیدنگاه (کمان) : (از آن روز باز که در قوس رجا منزعی و در عرصه امل متسعی بود... تا امروز وصیت می کرده ام) (نفثه المصدور. چا . 55- 54) (مقایسه شود با لم یبق فی القوس منزع یعنی کار بنهایت رسید)
کوزه دسته شکسته: (روا نبود که با این فضل ودانش بود شربم همی دایم ز منده) (فرالاوی. 475)
هشدار دهنده هشیار کننده آگاه کننده هوشیار کننده
منات در فارسی: نام بتی که دو تیره هذیل و خزاعه از تازیان آن را پرستش می کردند
مونث منجز
جای مخصوص عتیقه جات، گنجینه، مکانی که مجموعه ای از آثار باستانی و صنعتی و چیزهای گرانبها را در آن بمعرض نمایش گذارند کفش، پاپوش
منصه منصه در فارسی: نمایانگاه، تخت اروس تخت پیوک، تخته فروش کرسیی که عروس بر آن نشیند: (قبل از آنکه عروس آن خدر بر منصه جلوه آید) (المعجم. چا. دانشگاه. 3) یا منصه عرض. کرسیی که کنیزکان را برای فروش بر آن بر آورند (سبک شناسی 33: 2)، جای ظهور چیزی. توضیح در تداول فارسی زبانان بفتح میم تلفظ شود
منیت در فارسسی: مرگ منیت و منیه در فارسی آرزو آرزو خواهش، جمع منی
((پَ زَ یا زِ))
فرهنگ فارسی معین
پنجه. پنجک. فنرج، رقص مخصوص و آن چنان است که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم برقصند، فنزج