جدول جو
جدول جو

معنی منر - جستجوی لغت در جدول جو

منر
پیمانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منا
تصویر منا
(دخترانه)
امیدها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منذر
تصویر منذر
(پسرانه)
آگاه سازنده، پند دهنده، ترساننده، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای یمن در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منبر
تصویر منبر
کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفر
تصویر مفر
گریزگاه، جای گریختن، راه فرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنر
تصویر فنر
وسیله ای فلزی به شکل تیغه، نوار یا میلۀ پیچیده شده که قوۀ ارتجاعی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتر
تصویر منتر
مورد تمسخر و استهزا، معطل، افسونی که برای رام کردن جانوران گزنده و درنده بخوانند
منتر کردن: مسخره کردن، معطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقر
تصویر مقر
اقرار کننده، اعتراف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممر
تصویر ممر
محل عبور، جای گذشتن، گذرگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منج
تصویر منج
تخم گیاه، تخم و دانۀ هر گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدر
تصویر مدر
دارو و هر چیز خوردنی که ادرار را زیاد کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصر
تصویر مصر
مرز و سرحد بین دو زمین، ناحیه، شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطر
تصویر مطر
باران، کنایه از اشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متر
تصویر متر
واحد اندازه گیری طول برابر با ۱۰۰ سانتی متر، کنایه از ابزاری درجه بندی شده و نواری شکل و باریک برای اندازه گیری طول که انواع مختلف دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصر
تصویر مصر
کسی که در امری اصرار و پافشاری کند، اصرار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منج
تصویر منج
زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، نحله، منگ، کبت، برای مثال هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین / آری عسل شیرین نآید مگر از منج (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقر
تصویر مقر
جای قرار گرفتن و ماندن، جای قرار و آرام، قرارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مار
تصویر مار
خزنده ای با بدن دراز و باریک و پوشیده از پولک و بدون دست و پا که انواع مختلف سمّی و غیرسمّی دارد
در علم نجوم از صورت های فلکی در نیمکرۀ شمالی
مخفّف واژۀ مادر
مار خوردن: کنایه از رنج و سختی بردن، غصه خوردن، برای مثال لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می خوری (سلمان ساوجی - لغت نامه - مار خوردن)
مار زنگی: نوعی مار زهردار و زرد رنگ که بیشتر در امریکای شمالی پیدا می شود. در انتهای دم او حلقه های شاخی وجود دارد که وقتی روی زمین می خزد مانند زنگوله صدا می کند
مار عینکی: مار کبرا، نوعی مار زهردار و خطرناک که هنگام احساس خطر گلوی خود را پرباد می کند و نقش عینک در پشت گردن او پیدا می شود
مار کبرا: نوعی مار زهردار و خطرناک که هنگام احساس خطر گلوی خود را پرباد می کند و نقش عینک در پشت گردن او پیدا می شود
مار صلیب: مار کبرا، نوعی مار زهردار و خطرناک که هنگام احساس خطر گلوی خود را پرباد می کند و نقش عینک در پشت گردن او پیدا می شود
مار گرزه: نوعی مار که سر بزرگ دارد، مار بزرگ، کفچه مار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضر
تصویر مضر
ضرر رساننده، زیان آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجر
تصویر منجر
کشیده شده، منتهی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منذر
تصویر منذر
ترساننده، بیم دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدر
تصویر مدر
کلوخ، گل، برای مثال بر سر دیوار هر کاو تشنه تر / زودتر برمی کند خشت و مدر (مولوی - ۲۳۷)، ده، روستا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رُ)
مونروئه. دولت مرد امریکائی (1758-1831م.) که از سال 1817 تا 1825 رئیس جمهوری ممالک متحدۀ امریکا بود و اشتهارش بر این است که در سال 1823 میلادی نظریۀ خود را که قطع مداخله در امور امریکائیان بوسیلۀ اروپائیان و امریکائیان در امور اروپائیان بود اعلام کرد که به دکترین منرو شهرت یافت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ بَ)
بدی و سخن چینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رُ)
مونرویا. پایتخت و مهم ترین بندر کشور جمهوری لیبریا است که 81000 تن سکنه دارد و یکی از مراکز مهم بازرگانی است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنر
تصویر سنر
بدخوئی، سرکشی، خودسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنر
تصویر خنر
جمع خانر، دوستان ناب یاران یکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انر
تصویر انر
زشت بد مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنر
تصویر زنر
کستی نهادن، پر کردن آوند را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضر
تصویر مضر
آسیب رسان، زیان آور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منجر
تصویر منجر
کشیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفر
تصویر مفر
گریزگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقر
تصویر مقر
ستاد، پایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متر
تصویر متر
گز
فرهنگ واژه فارسی سره
به زودی، کشت به موقع، کشت به وقت، زود، بلافاصله، محصولی که زود برداشت شود
فرهنگ گویش مازندرانی