جدول جو
جدول جو

معنی منخسفه - جستجوی لغت در جدول جو

منخسفه(مُ خَ سِ فَ)
چشم کور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انخساف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناصفه
تصویر مناصفه
دو نیمه کردن، دو قسمت کردن، دو بخش کردن مال یا چیز دیگر با کسی
به مناصفه: نصف نصف، به طور مساوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منخسف
تصویر منخسف
گرفته، تاریک، پوشیده، ناپدید شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافسه
تصویر منافسه
رقابت کردن، هم چشمی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عُ سُوو)
دماغ کسی شکستن. نقاف. (تاج المصادر بیهقی). شمشیربر سر یکدیگر زدن و یکدیگر را سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر بر سر یکدیگر زدن و گویند: فیها مناقفه و نقاف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مؤنث منکوف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ سِ رَ)
تأنیث منکسر. رجوع به منکسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ سَ فَ)
گوسپند که هر دو پهلوی آن تا سر استخوان پهلویش سپید باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ رَ فَ)
مؤنث مزخرف. رجوع به مزخرف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
چاه بسیارآب در زمین سنگناک که آب آن منقطع نشود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخسف معنی دوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ سَ فَ)
گرد آرد بیخته و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ سِ فَ)
تأنیث مسفسف. رجوع به مسفسف شود، باد که پست وزد و خاک نرم و تنک را برانگیزد و ببرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد که بر روی زمین رود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِسَ / سِ)
رغبت کردن در چیزی به طریق مساوات و معارضه کردن و حسد بردن. (غیاث). منافسه. مبارات. رغبت کردن به چیزی از رقابت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او منافسه و مناقشه کردند... چون گفتاگوی بسیار شد قرار دادند بر قرعه. (تفسیر ابوالفتوح، یادداشت ایضاً). رجوع به منافسه و منافست شود
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ فَ)
آلت برکندن بنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چک و آن چوبی باشد پنج شاخه که خرمن کوفته را بدان می گردانند و آلت علف افکندن و چیزی است که خرمن کوفته را بدان بر باد دهند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به منسف شود، غربال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ سِ)
ماه گرفته. (ناظم الاطباء) (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ماه نو منخسف در گلوی فاخته است
طوطیکان با حدیث قمریکان با انین.
منوچهری.
من شدم عاشق بر آن خورشیدروی
کابروان دارد هلال منخسف.
خاقانی.
مه قدم و فلک ردا وز تف آفتاب و ره
چهره چو ماه منخسف یافته رنگ اسمری.
خاقانی.
هلال منخسف ار ممکن است آن خط تست
که کرد ناگه با جرم آفتاب قران.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 302).
- منخسف شدن ماه، گرفتن ماه. (ناظم الاطباء) :
گفتم که منخسف شده طرف مهت ز جعد
گفتا خسوف نیست، مه از غالیه نقاب.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 10).
میان شما خاک چون حایل آمد
قمر منخسف شدتو جاوید مانی.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 417).
- منخسف گردیدن ماه، منخسف شدن ماه:
در جهان جز روی و ابروی تو هرگز کس ندید
غرۀ ماهی که در وی منخسف گردد هلال.
ابن یمین.
رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
مناصفه و مناصفت در فارسی: دو نیمگی دو نیمه کردن دو بخش کردن نیما نیم کردن، دو نیمگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناسبه
تصویر مناسبه
مناسبت در فارسی: مانستن جوری، خویشی بستگی مونث مناسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منخسف
تصویر منخسف
ماه گرفته، پوشیده شدنی پوشیده شونده پنهان گردنده، ماه گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلفه
تصویر متخلفه
متخلفه در فارسی مونث متخلف: ناسزا گر مونث متخلف جمع متخلفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرخرفه
تصویر مرخرفه
مونث مزخرف جمع مزخرفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزخرفه
تصویر مزخرفه
مزخرفه در فارسی مونث مزخرف بنگرید به مزخرف
فرهنگ لغت هوشیار
منافسه و منافست در فارسی در افتادن همچشمی همالش هم چشمی کردن رقابت کردن، برقابت هم بچیزی رغبت کردن، رقابت، رغبت بچیزی برقابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحرفه
تصویر منحرفه
منحرفه در فارسی مونث منحرف بنگرید به منحرف مونث منحرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعطفه
تصویر منعطفه
مونث منعطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفسخه
تصویر منفسخه
مونث منفسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقسمه
تصویر منقسمه
مونث منقسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکسره
تصویر منکسره
منکسره در فارسی مونث منکسر و مردم دلشکسته مونث منکسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکشفه
تصویر منکشفه
مونث منکشف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکسفه
تصویر منکسفه
مونث منکسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبسطه
تصویر منبسطه
منبسطه در فارسی مونث منبسط: گشاده گسترده مونث منبسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتسبه
تصویر منتسبه
مونث منتسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافسه
تصویر منافسه
((مُ فَ سَ))
هم چشمی کردن، رقابت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منخسف
تصویر منخسف
((مُ خَ س))
پوشیده شونده، پنهان گردیده، ماه گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناصفه
تصویر مناصفه
((مُ صَ فَ یا ص فِ))
دو نیمه کردن، دو بخش کردن
فرهنگ فارسی معین