جدول جو
جدول جو

معنی منخاس - جستجوی لغت در جدول جو

منخاس(مِ)
مهمیز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخاس
تصویر نخاس
برده فروش، دلال یا فروشندۀ چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
(مِ نِ)
پادشاه اسپارتا و برادر اگاممنن بود که با هلنا مزاوجت کرد و چون پاریس پسر پریاموس هلنا را بربود جنگ اسپارتا و تروا آغاز شد. منلاس در جنگ تروا شجاعت بسیار نمود و پس از تسخیر آن شهر، هلنارا به دست آورد. لکن تا بازگشت به وطن هشت سال در بیابانها سرگردان بود. (از تاریخ تمدن قدیم ایران)
لغت نامه دهخدا
(مِ نِ)
چچلاس. سنجاقک. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
میخال. چرخ چاه یا چیزی شبیه به آن، بالا کشیدن آب را. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
امراءه منخار، زن که از بینی بانگ بسیار کند وقت جماع گویا دیوانه است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سست بی خیر. (منتهی الارب). ضعیف بی خیر. ج، مناخیب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن سبک سر. (مهذب الاسماء). زن سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر کفته بغل و گرگین. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم گوشت و لاغر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ نِ)
سپس ماننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). سپس مانده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انخناس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ فِ)
آب متغیر. (آنندراج). آب متغیرشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انخفاس شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
چوب که در سوراخ بکره کنند تا تنگ گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چوبی که در سوراخ دولاب کنند تا تنگ گردد. (فرهنگ خطی). چیزی که چون قرقره گشاد شود در آن فروبرند تا تنگ شود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، عمود خانه: نخاسا البیت، عموداه، و هما فی الرواق من جانبی الاعمده. (اقرب الموارد) (از المنجد). ج، نخس، خار و سیخی که بدان ستور را می رانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَخْ خا)
ستورفروش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهائم فروش. (غیاث اللغات). فروشندۀ دواب. (از المنجد) (از اقرب الموارد). فروشندۀ حیوانات و دلال فروش آنها. (فرهنگ نظام) (ازاقرب الموارد). مال فروش. چوبدار. (یادداشت مؤلف). چارپافروش. (از سمعانی) ، برده فروش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (سمعانی). فروشندۀ برده. (فرهنگ نظام) (از المنجد) :
بفرمود تا مرد پوینده تفت
سوی کلبۀ مرد نخاس رفت.
فردوسی.
گر مرا خواجه به نخاس برد
بربایند به همسنگ گهر.
فرخی.
درست گوئی نخاس گشت باد صبا
درخت گل به مثل چون کنیزک نخاس.
منوچهری.
فرمان داد که سبکری را به نخاس برید، خادم سبکری را گفت زی نخاس باید رفت. (تاریخ سیستان).
برده گشتند یکسر این ضعفا
وآن دو صیاد هر یکی نخاس.
ناصرخسرو.
مردم دانا مسلمان است کس نفروشدش
مردم نادان اگر خواهی ز نخاسان بخر.
ناصرخسرو.
چون زبان حسد بود نخاس
یوسفی یابی از دو گز کرباس.
سنائی.
نشان طوق بر گردن چنانچون
غلام ارمنی جسته ز نخاس.
سوزنی.
آنچه نخاس ارز یوسف کرد
ارز گفتار خام او زیبد.
خاقانی.
شاه فرمود کآورد نخاس
بردگان را به شاه برده شناس.
نظامی.
گرچه هر یک به چهره ماهی بود
آنکه نخاس گفت شاهی بود.
نظامی.
منت بندۀ خوب نیکوسیر
به دست آرم این را به نخاس بر.
سعدی.
، مجازاً، بازار فروش بردگان. (فرهنگ نظام). بازاری که در آن غلامان و اسپان و دیگر حیوانات فروخته شوند، و نخاس به این معنی مجاز است زیرا که نخاس تخفیف سوق نخاسین باشد. (آنندراج) (از غیاث اللغات) ، آنکه بسیار سیخ می زند بر ستور جهت راندن. (ناظم الاطباء). کثیرالنخس. (المنجد). رجوع به نخس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخاس
تصویر نخاس
فروشنده حیوانات و دلال فروش آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاس
تصویر نخاس
((نُ))
مس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخاس
تصویر نخاس
((نَ خّ))
برده فروش
فرهنگ فارسی معین