جدول جو
جدول جو

معنی منتشغ - جستجوی لغت در جدول جو

منتشغ(مُ تَ شِ)
شتر پراکنده و دورشونده در چراگاه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتشر
تصویر منتشر
گسترده شونده، گسترده، فاش، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتشا
تصویر منتشا
چوب ستبر و گره دار که قلندران و درویشان به دست می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
(مِ تَ)
بسیار عیب کننده و سخن ساز در حق کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بسیار عیب کننده و عادت کرده بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
شتران دورشده در چراگاه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر دست برزننده بر پنجم سپل از جهت مگس. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتساغ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
چوب و عصای خشن و پرگره درویشان و قلندران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
روی یک منتشا راه می رود از پهنا، نظیر:چنان می رود که گویی به دارش می برند (امثال و حکم ج 2ص 880) ، سخت کاهل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
شهری به روم. (تاج العروس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از پنج شهرستانی است که ولایت آیدین را تشکیل می دهد و در غرب قونیه واقع است. مساحت آن در حدود 13 هزار کیلومتر مربع و سکنۀ آن متجاوز از 145 هزار تن می باشد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و مدخل قبل و ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
درآویزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). معلق و آویخته. (ناظم الاطباء) ، هیزم چیننده و فراهم آورنده آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). فراهم آورندۀ هیزم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گردکننده گندم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتشاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
پراکنده. (غیاث) (آنندراج). پراکنده گشته و گسترده شده. پراکنده و پاشیده و افشان. (از ناظم الاطباء). پراکنده. پریشان. متفرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خشعاً أبصارهم یخرجون من الأجداث کأنهم جراد منتشر. (قرآن 7/54).
و یا اندر تموزی مه ببارد
جراد منتشر بر بام و برزن.
منوچهری.
گفتم که امر ایزد یکتای جفت چیست
گفتا که فرد کردن از ازواج منتشر.
ناصرخسرو.
منتظر ایشان و او هم منتظر
تا که جمع آیند خلق منتشر.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 153).
این جهان و ساکنانش منتشر
آن جهان و سالکانش مستمر.
مولوی (ایضاً ص 138).
- منتشر شدن،پراکنده شدن. متفرق شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتشر کردن، نشر دادن. اشاعه دادن. پراکندن:
از مدیح تو منتشر کرده ست
در خراسان قصیده های چو زر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 137).
- منتشر گردیدن، منتشر شدن:
از ثریا منتشرگشت این بزرگی تا ثری
وز سرندیب این حکایت گفته شد تا قیروان.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 425).
مناظم عباد و مصالح بلاد از سلک نظم و انخراط منتشر و متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). در این تصور و اندیشه سخت از جای بشد و آثار غضب از بشرۀ او منتشر گشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 148). همچنین روح حیوانی به نسبت وجه لطیف آن را بستاند و به نسبت وجه کثیف به صورت دل سپارد و از وی در اقطار بدن منتشر گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 99). این اختلاف... بتدریج در میان خلق منتشر و متفرق گشته. (مصباح الهدایه ایضاً ص 14 و 15). رجوع به ترکیب قبل شود.
، فاش شده. خبر فاش شده. آشکارشده. فاش و شایع. (از ناظم الاطباء). شایع. ذایع. فاش. فاشی. مستفیض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتشر شدن، شایع شدن. فاشی شدن. ذایع شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خبر قصد رایات او به جانب هرات منتشر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 336).
به یک سالم آمد ز دل بر زبان
به یک لحظه شد منتشر در جهان.
سعدی (بوستان).
ور ثنای شاه عالم همچو صیت عدل او
منتشر شد در جهان طبع ثناخوان با من است.
ابن یمین.
- منتشر گردیدن (گشتن) ، منتشر شدن: یقین بداند که اگر خداوند به هندوستان رود و حرم و خزاین آنجا برد این خبر منتشر گردد... آب این دولت بزرگوار ریخته شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 676). رجوع به ترکیب قبل شود.
، روز دراز. (آنندراج). روز درازشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتران پراکنده گردنده از غفلت شبان. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برصی که رنگ تمام تن را سفید کرده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مرد ولگرد. (ناظم الاطباء).
- الفرد المنتشر، فرد غیرمعین. (از اقرب الموارد).
، درختی که شاخه های آن گسترده شده باشد، نرۀ سخت شده. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، ستور آماسیده پی از ماندگی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتشار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
بازکننده پوست ماهی. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه پوست می کند ماهی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه می کشد گره را تا گشاده شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به انتشاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
برکشنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه برمی کشد و می افکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، دارو در بینی خود کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه دارو در بینی خویش می کشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتشاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَ)
گونه برگردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). گونه برگشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
نشافه خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه کف تازۀ شیر می خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَ)
گوشت پارۀ از دیگ به دست برکشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
به دست از دیگ برآورندۀ گوشت بی کفگیر. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آنکه عضوی را به دست گرفته هرچه گوشت در آن باشد تناول کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شِ)
نعره زننده و گریه در سینه گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زاری و ناله کننده از درون دل. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ دُ)
دهی از دهستان لک است که در بخش قروۀ شهرستان سنندج واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
عصایی مخصوص از چوب ستبر و گره دار که درویشان و قلندران با خود دارند
فرهنگ لغت هوشیار
سروین براش پخش فاش گسترده شونده، فاش شونده، پراکنده شونده، پخش شونده توزیع شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتشر
تصویر منتشر
((مُ تَ ش))
فاش، شایع، پراکنده، پاشیده، انتشار یافته
فرهنگ فارسی معین
پراکنده، متفرق، انتشار، پخش، چاپ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عصای قلندر، چوب دستی درویشان
فرهنگ واژه مترادف متضاد