جدول جو
جدول جو

معنی منتشره - جستجوی لغت در جدول جو

منتشره(مُ تَ شِ رَ)
تأنیث منتشر. رجوع به منتشر شود، (اصطلاح منطق) قضیه ای است که مرکب از منتشرۀ مطلقه و لادوام ذاتی باشد. که آن لادوام اشارت به قضیۀ مطلقۀ عامه باشد، مثال: ’کل انسان متنفس وقتاً ما’، ای لا شی ٔ من الانسان بمتنفس بالفعل. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی). رجوع به ترکیب بعد شود.
- منتشرۀ مطلقه، قضیۀ منتشرۀ مطلقه قضیه ای است که حکم در آن به ضرورت ثبوت محمول برای موضوع یا سلب او از آن در وقت غیرمعین از اوقات وجود موضوع باشد، مثال: کل انسان متنفس وقتاً ما و لا شی ٔ من الانسان بمتنفس وقتاً ما. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
منتشره
مونث منتشر
تصویری از منتشره
تصویر منتشره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستشرف
تصویر مستشرف
عالی، ممتاز، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتشر
تصویر منتشر
گسترده شونده، گسترده، فاش، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از من شاه
تصویر من شاه
واحد اندازه گیری وزن برابر با ۸۰ سیر یا ۲ من معمولی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناظره
تصویر مناظره
در امری با هم بحث و گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستکره
تصویر مستکره
ناپسند، نفرت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوره
تصویر مستوره
پاک دامن، پارسا، زن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَشْ شَ رَ)
صحف منشره، نامه های پریشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نامه های گسترده و گشاده. (از اقرب الموارد) : بل یرید کل امری ٔ منهم ان یؤتی صحفا منشره. (قرآن 52/74)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
پراکنده. (غیاث) (آنندراج). پراکنده گشته و گسترده شده. پراکنده و پاشیده و افشان. (از ناظم الاطباء). پراکنده. پریشان. متفرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خشعاً أبصارهم یخرجون من الأجداث کأنهم جراد منتشر. (قرآن 7/54).
و یا اندر تموزی مه ببارد
جراد منتشر بر بام و برزن.
منوچهری.
گفتم که امر ایزد یکتای جفت چیست
گفتا که فرد کردن از ازواج منتشر.
ناصرخسرو.
منتظر ایشان و او هم منتظر
تا که جمع آیند خلق منتشر.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 153).
این جهان و ساکنانش منتشر
آن جهان و سالکانش مستمر.
مولوی (ایضاً ص 138).
- منتشر شدن،پراکنده شدن. متفرق شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتشر کردن، نشر دادن. اشاعه دادن. پراکندن:
از مدیح تو منتشر کرده ست
در خراسان قصیده های چو زر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 137).
- منتشر گردیدن، منتشر شدن:
از ثریا منتشرگشت این بزرگی تا ثری
وز سرندیب این حکایت گفته شد تا قیروان.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 425).
مناظم عباد و مصالح بلاد از سلک نظم و انخراط منتشر و متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). در این تصور و اندیشه سخت از جای بشد و آثار غضب از بشرۀ او منتشر گشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 148). همچنین روح حیوانی به نسبت وجه لطیف آن را بستاند و به نسبت وجه کثیف به صورت دل سپارد و از وی در اقطار بدن منتشر گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 99). این اختلاف... بتدریج در میان خلق منتشر و متفرق گشته. (مصباح الهدایه ایضاً ص 14 و 15). رجوع به ترکیب قبل شود.
، فاش شده. خبر فاش شده. آشکارشده. فاش و شایع. (از ناظم الاطباء). شایع. ذایع. فاش. فاشی. مستفیض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتشر شدن، شایع شدن. فاشی شدن. ذایع شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خبر قصد رایات او به جانب هرات منتشر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 336).
به یک سالم آمد ز دل بر زبان
به یک لحظه شد منتشر در جهان.
سعدی (بوستان).
ور ثنای شاه عالم همچو صیت عدل او
منتشر شد در جهان طبع ثناخوان با من است.
ابن یمین.
- منتشر گردیدن (گشتن) ، منتشر شدن: یقین بداند که اگر خداوند به هندوستان رود و حرم و خزاین آنجا برد این خبر منتشر گردد... آب این دولت بزرگوار ریخته شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 676). رجوع به ترکیب قبل شود.
، روز دراز. (آنندراج). روز درازشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتران پراکنده گردنده از غفلت شبان. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برصی که رنگ تمام تن را سفید کرده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مرد ولگرد. (ناظم الاطباء).
- الفرد المنتشر، فرد غیرمعین. (از اقرب الموارد).
، درختی که شاخه های آن گسترده شده باشد، نرۀ سخت شده. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، ستور آماسیده پی از ماندگی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتشار شود
لغت نامه دهخدا
در نگرنده، بلند، چیره آنکه چیزی را تحت نظر خود قرار میدهد، مسلط، مرتفع بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستوره
تصویر مستوره
مستوره در فارسی مونث مستور پردگی پارسا: زن پاکدامن مونث مستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمره
تصویر مستمره
مستمره در فارسی مونث مستمر استوار - روان، همواره مونث مستمر
فرهنگ لغت هوشیار
بد آیند نا خوش نا خوشایند بد داننده زشت داننده زشت دانسته ناخوش شمرده کراهت داشته. زشت و کریه داننده ناخوش شمرنده، جمع مستکرهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشرقه
تصویر مستشرقه
مستشرقه در فارسی مونث مستشرق بنگرید به مستشرق مونث مستشرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقره
تصویر مستقره
مونث مستقر مونث مستقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشره
تصویر معاشره
معاشرت در فارسی: همزیستی، آمیزش آمد و شد همامیزی، گفت و شنود
فرهنگ لغت هوشیار
معتبره در فارسی مونث معتبر بنگرید به معتبر مونث معتبر: زن عبرت گرفته، با اعتبار قابل اطمینان: آنچه مسطور است از کتب معتبره این فن... مستخرج و مستنبط است
فرهنگ لغت هوشیار
منافرت در فارسی: تبار نازی تبار ستیزی ستیز در تبار و نژاد داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، داوری در حسب و نسب: (اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)
فرهنگ لغت هوشیار
مناظرت و مناظره در فارسی: نگر گویی برخی این واژه مناظره را با ستیهیدن برابر دانسته اند. مناظره آن است که هر یک از گویندگان نگر خود را در باره چیزی باز می گوید در کاویدن مباحثه و مجادله کردن ستیهیدن، مانند شدن، مباحثه و مجادله: (اکنون چون چنین میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (جوامع الحکایات 97: 1) جمع مناظرات توضیح عبارتست از توجه متخاصمین در اثبات نظر خود در مورد حکمی از احکام و نسبتی از نسبتها برای آشکار کردن حق و صواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
خاور شناس
فرهنگ لغت هوشیار
مبتکره در فارسی مونث مبتکر نو پدید نو آیین مبتکره در فارسی مونث مبتکر: و پسر زا زنی که نخستین فرزندش پسر باشد مونث مبتکر جمع مبتکرات
فرهنگ لغت هوشیار
مختاره در فارسی مونث مختار بر گزیده آزاد کام واکدار مونث مختار برگزیده جمع مختارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنکره
تصویر متنکره
مونث متنکر جمع متنکرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنوره
تصویر متنوره
مونث متنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتشمه
تصویر محتشمه
مونث محتشم. مونث محتشم
فرهنگ لغت هوشیار
مباشرت در فارسی: کار گزاری پاکاری پیشکاری، سرپرستی، جالش گای آرامش، کار پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است غنتوره پوشش ویژه نوندان (شاطران) لباس کوتاهی با بندهای زیاد که مخصوص شاطران بود
فرهنگ لغت هوشیار
سروین براش پخش فاش گسترده شونده، فاش شونده، پراکنده شونده، پخش شونده توزیع شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتظره
تصویر منتظره
منتظره در فارسی مونث منتظر: چشم داشت چشم داشته مونث منتظر: (حوادث منتظره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتجبه
تصویر منتجبه
مونث منتجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتشر
تصویر منتشر
((مُ تَ ش))
فاش، شایع، پراکنده، پاشیده، انتشار یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناظره
تصویر مناظره
گفتاورد، گفتمان، همنگری، نگرگویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
خاور شناس
فرهنگ واژه فارسی سره
پراکنده، متفرق، انتشار، پخش، چاپ
فرهنگ واژه مترادف متضاد