جدول جو
جدول جو

معنی منتدح - جستجوی لغت در جدول جو

منتدح(مُ تَ دَ)
زمین فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیاری وکثرت و وسعت و فراخی. (ناظم الاطباء) : لی عن هذا الامر منتدح، ای سعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لک منتدح فی البلاد، ای مذهب واسع عریض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ طَ)
جای شاخ زدن، الجاثم فی منتطح الکبشین، نشیننده از ترس در میان دو تکۀ شاخ زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
محل خروج عرق از پوست. ج، مناتح. (از اقرب الموارد). رجوع به مناتح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
کسی که می شنود خداوند عالم استغفار وی را و اجابت می کند دعای او را. (ناظم الاطباء). و رجوع به انتداب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آنکه حاضر می شود در انجمن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتداء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دا)
جای حدیث کردن. (مهذب الاسماء). انجمن روزانه یا مجلس تا که مجتمع باشند در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مجمع. مجلس. انجمن. نادی. ندی ّ. ندوه
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَ)
هو بمنتزح منه، او به دوری است از وی. (منتهی الارب) (از آنندراج). هو بمنتزح من کذا، یعنی او از این کار دور است و گاه در ضرورت شعر، فتحۀ زاء را اشباع کرده منتزاح گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
نصیحت پذیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه پند و نصیحت می پذیرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتصاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
آب بر شرمگاه پاشنده بعد وضو. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه پس از وضو آب بر شرمگاه می پاشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اشک روان. (ناظم الاطباء). رجوع به انتضاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ دِ)
آنکه از آتش زنه آتش می گیرد. (ناظم الاطباء). به چخماق زننده آتش زنه را. (آنندراج) ، آنکه از دیگ شوربامی آشامد. (ناظم الاطباء). شوربا به کفلیز برگیرنده. (آنندراج) ، مدبّر در کارها. (ناظم الاطباء). اندیشه کار. (آنندراج). و رجوع به اقتداح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
نعت فاعلی از امتداح. ستایش کننده. (آنندراج). ستاینده. (از منتهی الارب). ستایش کننده و ستاینده، زمین یا تهیگاه گشاد و فراخ. (ناظم الاطباء). زمین یا تهیگاه گشاد و فراخ گردنده. (از منتهی الارب). رجوع به امتداح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
بیابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
فراخی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سعه. منتدح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دِ)
گوسفندان که متفرق گردنداز جای خویش از سیری و پری شکم. (آنندراج) (از منتهی الارب). آواره شده از جای باش. رجوع به تندح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
فراخی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فراخی و آسانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
جای فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرتدح
تصویر مرتدح
فراخی گستردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتدح
تصویر ممتدح
ستایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتدح
تصویر مشتدح
فراخی
فرهنگ لغت هوشیار