جدول جو
جدول جو

معنی منتخط - جستجوی لغت در جدول جو

منتخط
(مُ تَ خِ)
بینی افشاننده و آب بینی اندازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه بینی می افشاند. (ناظم الاطباء) ، مشابه. مانند. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتخاط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتخب
تصویر منتخب
انتخاب شده، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ خِ)
بینی افشاننده. (آنندراج). آنکه بینی می افشاند، شمشیر برکشنده. آنکه شمشیر برمی کشد. (ناظم الاطباء) ، از دست رباینده. (آنندراج). بیرون کننده چیزی. (آنندراج). بیرون کشنده چیزی را. (از منتهی الارب). آنکه چیزی را از دست کسی بیرون می کشد. (از ناظم الاطباء). رجوع به امتخاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
درآویخته شونده. (آنندراج). آویخته شده. (ناظم الاطباء) ، جای دور گردیده شده. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، همراه برندۀ شتر کسی برای آوردن خواربار. (آنندراج). آنکه شتر را برای آوردن خواربار می برد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
بازکننده پوست ماهی. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه پوست می کند ماهی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه می کشد گره را تا گشاده شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به انتشاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ)
ابر ریزندۀ همه باران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابری که همه باران خود را ریخته باشد. (ناظم الاطباء) ، دورشوندۀ از زمین خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه از خانه خود دور می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انتخاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ)
گوشت رفته و لاغرشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتخاص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ)
برگزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برمی گزیند و پسند می کند بهترین چیزی را. (ناظم الاطباء) ، بیرون کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ)
برگزیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگزیده شده. (غیاث) (آنندراج). مختار. (اقرب الموارد). گزیده. بگزیده. گزین. دست گزین. انتخاب گشته. خیاره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز فرزانگی رای تو منتخب
وز آزادگی رسم تو مختصر.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 45).
آفتاب مهتران دهر ابومنصور کوست
از کریمان اختیار و از سواران منتخب.
قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 33).
از معالی هست کردارت همیشه منتخب
وز معانی هست گفتارت همیشه مستفاد.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 190).
فکرت بنده چو معنی خوش آورد به دست
طبع زودش بر مدح تو کند منتخبی.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 321).
مقام منتخبان است و مقصد احرار
مخیم فضلا و مکان اعیان است.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 63).
تا در جهان معاقبت روز و شب بود
گردون مطیع صدر اجل منتخب بود.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ج ص 78).
گرچه شیبان در عرب بود از امیران معتبر
ور چه مهران در عجم بود از بزرگان منتخب.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 33).
چون هوا تاری شد از ابر سیاه تندباد
چون زمین خالی شد از گلهای خوب منتخب.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 34).
بی تو ترتیب شب و روز و مه و سال مباد
که ز سرجملۀ آن مدت تو منتخب است.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 51).
در سمر گفتند هر دو منتخب
سرگذشت نیک و بد تا نیم شب.
مولوی.
مشتغل ماندند قوم منتخب
روز رفت و شد زمان ثلث شب.
مولوی.
شیخ الاسلام در ’عوارف’ از آن جمله منتخبی آورده و در این مختصر از آن منتخب، نبذی و شطری انتخاب کرده شد. (مصباح الهدایه چ همایی 327).
- منتخب گشتن، برگزیده شدن:
آزادگی ز سیرت او گشت منتخب
فرزانگی ز همت او گشت معتبر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 188).
، رجل منتخب، مرد بددل و مرد عقل رفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد ترسوی عقل رفته. و مؤنث آن منتخبه است. ج، منتخبات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ)
میر روح اﷲ. از شعرای کشمیر بود. از اوست:
مبین ای بوالهوس بر چهرۀ زردم به چشم کم
که من خود را به اکسیر محبت کیمیا کردم.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
بر گزیده بر گزیننده، پوست کننده بر گزیده ویچیده (از ویچتک) بر گزیننده برگزیده انتخاب شده. برگزیننده انتخاب کننده، جمع منتخبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتخب
تصویر منتخب
((مُ تَ خَ))
برگزیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتخب
تصویر منتخب
برگزیده
فرهنگ واژه فارسی سره
انتخاب شده، برگزیده، زبده، صفوت، گزیده، مندوب، نخبه، نقاوه
متضاد: انتصابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انتخابی، انتخاب شد، انتخاب شده
دیکشنری اردو به فارسی