جدول جو
جدول جو

معنی مناکده - جستجوی لغت در جدول جو

مناکده
(عُ)
زشت خویی نمودن و با هم دشواری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تنگ و سخت گرفتن بر کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مناکدت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاکمه
تصویر محاکمه
با کسی به دادگاه رفتن و بر هم اقامه دعوی کردن، دادرسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
مجاهدت، تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذاکره
تصویر مذاکره
با کسی در امری گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانیده
تصویر مانیده
مانده، باقی گذاشته، برای مثال نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲ - ۱۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَ / کِ دَ)
مناکده. رجوع به مناکده شود.
- مناکدت کردن، سخت گرفتن. تنگ گرفتن. سختگیری کردن: روزگار در تیسیر مراد او مناکرت و مناکدت می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 392). رجوع به مناکده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ زَ)
مخالفت کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
مؤنث ماکد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ناقۀ بسیارشیر و ناقه ای که شیر وی کم نشود. (منتهی الارب). ناقۀ بسیارشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رکیه ماکده، چاه که آبش بر یک قرار باشد و کم نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با همدیگر عهد و پیمان بستن و گویند هم یناحدوننا، ای یتعهدوننا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
سوگند بردادن. (المصادر زوزنی). سوگند خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سوگند دادن کسی را به خدا. نشاد. (از ناظم الاطباء) ، با کسی اشعار خواندن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
با هم نزد حاکم شدن و خصومت کردن با هم و کوشش و توان خود را درباختن در خصومت و پیکار، یعنی هر واحد نابود کردن حجت صاحب خود خواهد. (منتهی الارب). با هم نزد حاکم شدن و مخاصمت و محاجه کردن با کسی و حجت او را قطع و نابود کردن. (از اقرب الموارد). نافده منافده، با او نزد حاکم شد و خصومت کرد با او و کوشش و توان خود را درباخت در خصومت و پیکار او، یعنی نابود کردن حجت صاحب خود را خواست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ)
با کسی نکاح کردن. (تاج المصادر بیهقی). نکاح کردن. (آنندراج). شوهر دادن زن را. نکاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
با کسی به استقصا کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). مناقشه نمودن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
کارزار کردن. (تاج المصادر بیهقی). کارزار کردن و با هم جنگیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مقاتله. محاربه. و گویند: بینهما مناکره. قال ابوسفیان: ’ان محمداً لم یناکر احداً الا کانت معه الأهوال’. (از اقرب الموارد). رجوع به مناکرت و مناکره شود، با کسی به دها و زیرکی نبرد کردن. (تاج المصادربیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ قَ)
با کسی رویاروی جنگ کردن. (المصادر زوزنی). با کسی برابری کردن در حرب. (تاج المصادر بیهقی). به سوی یکدیگر آهنگ کردن در حرب، به انگشتان فال گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قرعه کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَرْیْ)
یاری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). یاری کردن و نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حرب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). کارزار کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
توکید. رجوع به توکید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ دَ)
مؤاکده. ماده شتر تیزرو. (ناظم الاطباء) ، شتر مادۀ مانده در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتر رنج بیننده در رفتار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حکاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). باز پس شدن به سوی کسی و اعتماد کردن به او. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَکَ دَ / دِ)
مرکّب از: فناء عربی + کدۀ فارسی، خانه نیستی. (از فرهنگ فارسی معین) :
خانه ما کم از فناکده نیست
چشم عنقا چراغ خلوت ماست.
محمد اسحاق.
، دنیای فانی. جهان. (فرهنگ فارسی معین)، دار فنا. دار فانی
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ / کِ رَ / رِ)
مناکره. رجوع به مناکره شود، (اصطلاح نجوم) آن است که کوکب روزی اندر خانه کوکب شبی باشد و خداوند خانه اندر برج کوکب روزی یا کوکب شبی اندر خانه کوکب روزی و خداوند خانه اندر برج کوکب شبی. (التفهیم ص 485). بودن کوکب لیلی در خانه کوکب نهاری یا بعکس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناکحه
تصویر مناکحه
مناکحت در فارسی: زن بردن زن کردن، پیوند زنا شویی، خود کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماننده
تصویر ماننده
شبیه، نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنا کده
تصویر فنا کده
خانه نیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاکده
تصویر متاکده
مونث متاکد
فرهنگ لغت هوشیار
مناکرت در فارسی: زیرکانه جنگیدن کار زار کردن با هم جنگیدن، عبارت ازین است که کوکب روزی اندر خانه کوکب شبی باشد و خداوند خانه اندر برج کوکب روزی یا کوکب شبی اندر خانه کوکب روزی و خداوند خانه اندر برج کوکب شبی (التفهیم. 485)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبالده
تصویر مبالده
یکدیگر را زدن زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجده
تصویر مناجده
یاریگری، رزمجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناکنده
تصویر اناکنده
تازی گشته اوباره از ماران
فرهنگ لغت هوشیار
خانه نیستی: خانه ما کم از فنا کده نیست چشم عنقا چراغ خلوت ماست، دنیای فانی جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکره
تصویر مناکره
((مُ کَ رَ یا کِ رِ))
با هم جنگیدن، کارزار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذاکره
تصویر مذاکره
گفت و گذار، گفتگو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزایده
تصویر مزایده
هم افزایی
فرهنگ واژه فارسی سره
زناشویی، عروسی، مزاوجت، مناکحت، نکاح، وصلت
متضاد: طلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد