به دو نیم کردن چیزی را. (غیاث). دوبخش کردگی. (ناظم الاطباء). رجوع به مناصفه و مناصفت شود، نیمانیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر شراب خواهد شرابی رقیق و ممزوج بایدداد و فراخ باید کرد، یعنی آب بسیار باید کرد چنانکه نیمانیم باشد یعنی مناصفه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بالمناصفه، به دوبخش. به دو نیمه: ثروت خود را بالمناصفه بین پسر و دختر تقسیم کرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مناصفه کردن، به دو نیم کردن. نصف کردن: منصف، متنازع فیه را با صاحب خود مناصفه کند. (اخلاق ناصری)
به دو نیم کردن چیزی را. (غیاث). دوبخش کردگی. (ناظم الاطباء). رجوع به مناصفه و مناصفت شود، نیمانیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر شراب خواهد شرابی رقیق و ممزوج بایدداد و فراخ باید کرد، یعنی آب بسیار باید کرد چنانکه نیمانیم باشد یعنی مناصفه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بالمناصفه، به دوبخش. به دو نیمه: ثروت خود را بالمناصفه بین پسر و دختر تقسیم کرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مناصفه کردن، به دو نیم کردن. نصف کردن: منصف، متنازع فیه را با صاحب خود مناصفه کند. (اخلاق ناصری)
اذن ناعفه، گوش فروهشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مسترخیه. (معجم متن اللغه) ، ناعفهالقنه، منقادها. (معجم متن اللغه) : اخذ ناعفه القنه، براه سهل از سر کوه رفت. (منتهی الارب). راه سهل و آسان از سر کوه رفت. (ناظم الاطباء).
اذن ناعفه، گوش فروهشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مسترخیه. (معجم متن اللغه) ، ناعفهالقنه، منقادها. (معجم متن اللغه) : اخذ ناعفه القنه، براه سهل از سر کوه رفت. (منتهی الارب). راه سهل و آسان از سر کوه رفت. (ناظم الاطباء).
مشاطره. با کسی چیزی را به دو نیم کردن. (المصادر زوزنی). دو بخش کردن مال را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دو بخش کردن مال را و به دو نیم کردن چیزی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مناصفه شود
مشاطره. با کسی چیزی را به دو نیم کردن. (المصادر زوزنی). دو بخش کردن مال را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دو بخش کردن مال را و به دو نیم کردن چیزی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مناصفه شود
مضاعفه. دوچندان کردن چیزی را. - مضاعفه کردن، دوبرابر و یا دوچندان کردن: کیست که فام دهد خدای را عز و جل فام نیکو، تا مضاعفه کند ورا و ثواب گرانمایه رساند به او. (تفسیر نسفی سورۀ 57 آیۀ 11)
مضاعفه. دوچندان کردن چیزی را. - مضاعفه کردن، دوبرابر و یا دوچندان کردن: کیست که فام دهد خدای را عز و جل فام نیکو، تا مضاعفه کند ورا و ثواب گرانمایه رساند به او. (تفسیر نسفی سورۀ 57 آیۀ 11)
دست دادن و یاریگری نمودن و موافقت و سازواری نمودن. (منتهی الارب). مؤاتاه و مساعده. (تاج المصادر بیهقی). مساعدت و معاونت کردن. (اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مقاربه. (المصادر زوزنی)
دست دادن و یاریگری نمودن و موافقت و سازواری نمودن. (منتهی الارب). مؤاتاه و مساعده. (تاج المصادر بیهقی). مساعدت و معاونت کردن. (اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مقاربه. (المصادر زوزنی)
دماغ کسی شکستن. نقاف. (تاج المصادر بیهقی). شمشیربر سر یکدیگر زدن و یکدیگر را سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر بر سر یکدیگر زدن و گویند: فیها مناقفه و نقاف. (از اقرب الموارد)
دماغ کسی شکستن. نقاف. (تاج المصادر بیهقی). شمشیربر سر یکدیگر زدن و یکدیگر را سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر بر سر یکدیگر زدن و گویند: فیها مناقفه و نقاف. (از اقرب الموارد)
مرادفه و مرادفت در فارسی ترک نشینی (ترک پارسی است و افزوده بر خود که بر سر نهند برابر است با بخشی یا بری از چیزی چون بخشی از زین یا پالان) پشت نشینی، همردگی، دنبال روی سپس روی ردیف کسی سوار شدن برترک اسب کسی نشستن، از پس دیگری رفتن پیوسته، اتصال بود برجعت چنانکه سفلی راجع بپیوندد بر علوی راجع و از بهر آنکه حال هر دو یکسانست رد نبود میان ایشان و گرمیانت ایشان قبول اوفتد دلالت کند بر نیکو شدن کارهای تباه شده
مرادفه و مرادفت در فارسی ترک نشینی (ترک پارسی است و افزوده بر خود که بر سر نهند برابر است با بخشی یا بری از چیزی چون بخشی از زین یا پالان) پشت نشینی، همردگی، دنبال روی سپس روی ردیف کسی سوار شدن برترک اسب کسی نشستن، از پس دیگری رفتن پیوسته، اتصال بود برجعت چنانکه سفلی راجع بپیوندد بر علوی راجع و از بهر آنکه حال هر دو یکسانست رد نبود میان ایشان و گرمیانت ایشان قبول اوفتد دلالت کند بر نیکو شدن کارهای تباه شده
مخالفه و مخالفت در فارسی: همیستاری پتکار پتیا راکی نیسانی نا سازی دشمنی نا هنجاری خلاف کردن، دشمنی کردن: چون میان ما مخالفت ظاهر گشت... یا مخالف قیاص. آنست که کلمه ای مخالف قواعد صرفی و لغوی باشد مانند: بودنی بود می بیار اکنون رطل پرکن مگوی بیش سخون. (رودکی) گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خوشندی خر اندر کش. (خاقانی)
مخالفه و مخالفت در فارسی: همیستاری پتکار پتیا راکی نیسانی نا سازی دشمنی نا هنجاری خلاف کردن، دشمنی کردن: چون میان ما مخالفت ظاهر گشت... یا مخالف قیاص. آنست که کلمه ای مخالف قواعد صرفی و لغوی باشد مانند: بودنی بود می بیار اکنون رطل پرکن مگوی بیش سخون. (رودکی) گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خوشندی خر اندر کش. (خاقانی)
مدافعت و مدافعه در فارسی: وانش پافند پاد آفند ایستادگی راندن پس زدن همدیگر را راندن و دور کردن دفاع کردن: از بیم جان دلها بر مرگ نهاده بمدافعه و مقابله بایستادند، حمایت و جانبداری کردن از کسی جمع مدافعات
مدافعت و مدافعه در فارسی: وانش پافند پاد آفند ایستادگی راندن پس زدن همدیگر را راندن و دور کردن دفاع کردن: از بیم جان دلها بر مرگ نهاده بمدافعه و مقابله بایستادند، حمایت و جانبداری کردن از کسی جمع مدافعات
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
مناعت در فارسی: رزین بودن (واژه رزین از پارسی پهلوی به تازی رفته است برهان رفته است بنگرید به فرهنگ پهلوی و برهان قاطع) استوار بودن بلند نگر بودن برین منشی
مناعت در فارسی: رزین بودن (واژه رزین از پارسی پهلوی به تازی رفته است برهان رفته است بنگرید به فرهنگ پهلوی و برهان قاطع) استوار بودن بلند نگر بودن برین منشی