جدول جو
جدول جو

معنی مناعفه - جستجوی لغت در جدول جو

مناعفه(عَ جَ مَ)
معارضه نمودن در راه، یعنی یکی بر دیگری پیشی گرفتن خواستن. یقال: ناعفت الطریق، اذا عارضته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
با هم دعوا داشتن، مشاجره داشتن، شکایت نزد حاکم بردن، با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناصفه
تصویر مناصفه
دو نیمه کردن، دو قسمت کردن، دو بخش کردن مال یا چیز دیگر با کسی
به مناصفه: نصف نصف، به طور مساوی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَ / صِ فَ / فِ)
به دو نیم کردن چیزی را. (غیاث). دوبخش کردگی. (ناظم الاطباء). رجوع به مناصفه و مناصفت شود، نیمانیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر شراب خواهد شرابی رقیق و ممزوج بایدداد و فراخ باید کرد، یعنی آب بسیار باید کرد چنانکه نیمانیم باشد یعنی مناصفه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- بالمناصفه، به دوبخش. به دو نیمه: ثروت خود را بالمناصفه بین پسر و دختر تقسیم کرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مناصفه کردن، به دو نیم کردن. نصف کردن: منصف، متنازع فیه را با صاحب خود مناصفه کند. (اخلاق ناصری)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
اذن ناعفه، گوش فروهشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مسترخیه. (معجم متن اللغه) ، ناعفهالقنه، منقادها. (معجم متن اللغه) : اخذ ناعفه القنه، براه سهل از سر کوه رفت. (منتهی الارب). راه سهل و آسان از سر کوه رفت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عزیز گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استوار شدن جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). استوار و نیرومند شدن. (از اقرب الموارد). رجوع به مناعت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَعِ فَ)
اذن منتعفه، گوش فروهشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مشاطره. با کسی چیزی را به دو نیم کردن. (المصادر زوزنی). دو بخش کردن مال را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دو بخش کردن مال را و به دو نیم کردن چیزی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مناصفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
مناعف الجبل، سرهای کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
به ناز و نعمت پروردن. (منتهی الارب) (آنندراج). به ناز و نعمت و آسایش پروراندن، در رفاه و آسایش زیستن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استوار گردانیدن. یقال: ناعم حبلک، ای احکمه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
مضاعفه. دوچندان کردن چیزی را.
- مضاعفه کردن، دوبرابر و یا دوچندان کردن: کیست که فام دهد خدای را عز و جل فام نیکو، تا مضاعفه کند ورا و ثواب گرانمایه رساند به او. (تفسیر نسفی سورۀ 57 آیۀ 11)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
دست دادن و یاریگری نمودن و موافقت و سازواری نمودن. (منتهی الارب). مؤاتاه و مساعده. (تاج المصادر بیهقی). مساعدت و معاونت کردن. (اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مقاربه. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عُ سُوو)
دماغ کسی شکستن. نقاف. (تاج المصادر بیهقی). شمشیربر سر یکدیگر زدن و یکدیگر را سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر بر سر یکدیگر زدن و گویند: فیها مناقفه و نقاف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متضاعفه
تصویر متضاعفه
مونث متضاعف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساعفت
تصویر مساعفت
یاری کردن، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاعمه
تصویر مزاعمه
مزاعمت در فارسی: انبوهی
فرهنگ لغت هوشیار
مرادفه و مرادفت در فارسی ترک نشینی (ترک پارسی است و افزوده بر خود که بر سر نهند برابر است با بخشی یا بری از چیزی چون بخشی از زین یا پالان) پشت نشینی، همردگی، دنبال روی سپس روی ردیف کسی سوار شدن برترک اسب کسی نشستن، از پس دیگری رفتن پیوسته، اتصال بود برجعت چنانکه سفلی راجع بپیوندد بر علوی راجع و از بهر آنکه حال هر دو یکسانست رد نبود میان ایشان و گرمیانت ایشان قبول اوفتد دلالت کند بر نیکو شدن کارهای تباه شده
فرهنگ لغت هوشیار
مراعات در فارسی: همچرایی: ستوران با هم چریدن، پر گیاهی، چشمداشت نگرش چشم داشتن، بخشودن، مهربانی، نمیدن (توجه کردن)، تیمار، زیداری (طرفداری)، نواخت مهربانی نوازش مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
با هم دعوی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مخالفه و مخالفت در فارسی: همیستاری پتکار پتیا راکی نیسانی نا سازی دشمنی نا هنجاری خلاف کردن، دشمنی کردن: چون میان ما مخالفت ظاهر گشت... یا مخالف قیاص. آنست که کلمه ای مخالف قواعد صرفی و لغوی باشد مانند: بودنی بود می بیار اکنون رطل پرکن مگوی بیش سخون. (رودکی) گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خوشندی خر اندر کش. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداعبه
تصویر مداعبه
شوخی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مدافعت و مدافعه در فارسی: وانش پافند پاد آفند ایستادگی راندن پس زدن همدیگر را راندن و دور کردن دفاع کردن: از بیم جان دلها بر مرگ نهاده بمدافعه و مقابله بایستادند، حمایت و جانبداری کردن از کسی جمع مدافعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارفه
تصویر محارفه
پاداش دادن به بدی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباعله
تصویر مباعله
زنا شویی، گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاعفه
تصویر مضاعفه
دو چند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنادفه
تصویر جنادفه
فربه و قوی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
مناصفه و مناصفت در فارسی: دو نیمگی دو نیمه کردن دو بخش کردن نیما نیم کردن، دو نیمگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساعفه
تصویر مساعفه
مساعفت و مساعفه در فارسی: یاری یاوری یاری کردن، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعفه
تصویر ناعفه
گوش فروهشته گوش آویزان
فرهنگ لغت هوشیار
مناعت در فارسی: رزین بودن (واژه رزین از پارسی پهلوی به تازی رفته است برهان رفته است بنگرید به فرهنگ پهلوی و برهان قاطع) استوار بودن بلند نگر بودن برین منشی
فرهنگ لغت هوشیار
مساعده و مساعدت در فارسی: فریاتش فریات یارمندی یاری، پیش پرداخت زبانزد اواری، همراهی، مبلغی پیشکی پرداختن پیش پرداخت، پولی که پیشکی پردازند پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناصفه
تصویر مناصفه
((مُ صَ فَ یا ص فِ))
دو نیمه کردن، دو بخش کردن
فرهنگ فارسی معین
دونیمه کردن، دوبخش کردن، دوقسمت کردن، نصف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد