جدول جو
جدول جو

معنی مناحده - جستجوی لغت در جدول جو

مناحده
(عَ)
با همدیگر عهد و پیمان بستن و گویند هم یناحدوننا، ای یتعهدوننا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتگو، گفتن و شنیدن، با هم بحث کردن، گفت و شنو، گفت و شنفت، گفت و شنود، گفت و شنید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
مجاهدت، تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانیده
تصویر مانیده
مانده، باقی گذاشته، برای مثال نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲ - ۱۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحده
تصویر ملاحده
ملحد، پیروان حسن صباح، اسماعیلیه
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
زشت خویی نمودن و با هم دشواری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تنگ و سخت گرفتن بر کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مناکدت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
جای ماتم زنان. (مهذب الاسماء). ماتمکده. (آنندراج). ماتم سرای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای نوحه و ماتم. (غیاث) ، ماتم کردن. (غیاث) (آنندراج). ماتم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کنا فی مناحه فلان، یعنی در ماتم و گریۀ فلان بودیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زنانی که برای حزن، اجتماع کنند. ج، مناحات، مناوح. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ زَ)
مخالفت کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
سوگند بردادن. (المصادر زوزنی). سوگند خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سوگند دادن کسی را به خدا. نشاد. (از ناظم الاطباء) ، با کسی اشعار خواندن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
با هم نزد حاکم شدن و خصومت کردن با هم و کوشش و توان خود را درباختن در خصومت و پیکار، یعنی هر واحد نابود کردن حجت صاحب خود خواهد. (منتهی الارب). با هم نزد حاکم شدن و مخاصمت و محاجه کردن با کسی و حجت او را قطع و نابود کردن. (از اقرب الموارد). نافده منافده، با او نزد حاکم شد و خصومت کرد با او و کوشش و توان خود را درباخت در خصومت و پیکار او، یعنی نابود کردن حجت صاحب خود را خواست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
با کسی به استقصا کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). مناقشه نمودن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَزز)
با هم پیش حاکم شدن، بر همدیگر نازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرو بستن به تاختن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گرو بستن به تاختن اسب و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ قَ)
با کسی رویاروی جنگ کردن. (المصادر زوزنی). با کسی برابری کردن در حرب. (تاج المصادر بیهقی). به سوی یکدیگر آهنگ کردن در حرب، به انگشتان فال گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قرعه کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
با همدیگر کج خواهی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ دَ)
فرقه ای از کفار که دهریه نامیده می شوند. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ دَ)
جمع واژۀ ملحد. (از اقرب الموارد). رجوع به ملحد و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ دَ / دِ)
پیروان حسن صباح. (ناظم الاطباء). باطنیه. اسماعیلیه. هفت امامیان. سبعیه. حشاشین. تعلیمیان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ملاحده زحمت می دادند و لشکرها بدان سمت نامزد شده بود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 488). آمدن لشکر ملاحده به مصاف وی و هزیمت کردن پیش ایشان هم در این سال. (تاریخ سیستان ص 395). آمدن امیر فرخشاه دیگر باره به سیستان... و آمدن لشکر ملاحده به سال پانصد و بیست و سه. (تاریخ سیستان ص 391). کشته شدن یمین الدوله بهرام شاه بن حرب بر دست ملاحده که به اسم فدائی بودند در بازار سراجان. (تاریخ سیستان ص 393). مقالت دوم در ذکر اسماعیلیان ایران معروف به ملاحده... (تاریخ گزیده چ لندن ج 2 ص 14). ازتخم او حسن صباح که اصل ملاحده بود بیافرید. (تاریخ گزیده چ لندن ص 81). از قصد و نکایت ملاحده خائف گشتند. (جهانگشای جوینی). چون ملاحده مناقشت و مخاصمت سلطان از سعی نظام الملک که وزیر مملکت بود می دیدند... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2 ص 45). اتسز از رنود خوارزم بر منوال طریقۀ ملاحده دو کس را فریفته بود و روح ایشان خریده. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 2 ص 8). به قصد تخریب رباع و اقتلاع قلاع ملاحده به جانب قهستان رفت. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 2 ص 49). عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده. (گلستان). و قلعه ای محکم در آن ولایت است که ملاحده ساخته اند. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 146). گویند که در زمان سابق آن را ملاحده به فردوس کرده اند. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 199). و رجوع به مادۀ قبل و اسماعیلیه و باطنیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ دَ / دِ)
ملاحده. جمع واژۀ ملحد و این در اصل ملاحد بود تاء یعنی هاء در آخر به جهت تأکید معنی جمع زیاده کرده چرا که گاهی در آخر صیغۀ جمع منتهی الجموع و غیره تاء به جهت تأکید جمع زائد می آرند چنانکه ملائک و ملائکه و صیاقل و صیاقله جمع صیقل. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ ازتازی، مردمان ملحد و بی دین و از دین برگشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل و دو مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(عَرْیْ)
یاری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). یاری کردن و نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حرب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). کارزار کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خانه نیستی: خانه ما کم از فنا کده نیست چشم عنقا چراغ خلوت ماست، دنیای فانی جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاکده
تصویر متاکده
مونث متاکد
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبالده
تصویر مبالده
یکدیگر را زدن زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
بحث و جدال و مجادله، با یکدیگر پژوهیدن علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماننده
تصویر ماننده
شبیه، نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ملاحده در فارسی، جمع ملحد، بی دینان و نامی که دشمنان بر پیروان حسن صباح نهاده بودند واژه در آغاز ملاحده بوده است جمع ملحد: منکران خدا بی دینان، پیروان حسن صباح را دشمنانشان بدین نام میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
نازش، به داوری رفتن، گرو بستن با هم نزد حاکم رفتن، بر یکدیگر نازیدن، گرو بستن بتاختن اسب و جز آن، نازش افتخار، گرو بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجده
تصویر مناجده
یاریگری، رزمجویی
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسندگان نام پیروان عبد الله ذی الجناحین که می گفتند روان خدا در پیامبراندمیده و سرانجام به عبد الله رسیده و او نمرده و هم چنان در بیوسیدن است (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحده
تصویر ملاحده
((مَ حِ دِ))
جمع ملحد، کافران، لقب پیروان حسن صباح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزایده
تصویر مزایده
هم افزایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتمان، گفتاورد، گفت و شنود
فرهنگ واژه فارسی سره
ملحدان، ملحدها، کافران، بی دینان، کفار، ایمان باختگان، بدکیشان، زندیقان، مشرکان
متضاد: مومنان
فرهنگ واژه مترادف متضاد