جدول جو
جدول جو

معنی ممکوره - جستجوی لغت در جدول جو

ممکوره
(مَ رَ)
زن پرپیچان خلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مطویهالخلق از زنان. (از اقرب الموارد). زن استواراندام و گردساق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زن آگنده ساق گرداندام یا درآمده خلقت سخت گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زن آگنده ساق گرداندام و خوشگل. (ناظم الاطباء). زن نیکوساق. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باکوره
تصویر باکوره
میوۀ نارس، میوۀ نورسیده، نوبر، اول چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماشوره
تصویر ماشوره
ماسوره، ساقۀ گیاه که میان آن خالی باشد مانند نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسوره
تصویر ماسوره
نی باریک، لولۀ باریک و کوتاه
آلتی در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود
در امور نظامی آلتی در توپ و تفنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
تأنیث ممقور. رجوع به ممقور شود
لغت نامه دهخدا
(مِ وَ رَ)
دستار. (منتهی الارب). عمامه و دستار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
اسم دیگر ’واقفه’ است و این اسم را موقعی که یونس بن عبدالرحمن قمی و ابوالحسن علی بن اسماعیل بن میثمی متکلمین امامیه با واقفه مناظره می کردند، ابوالحسن میثمی تمار از راه طعن بر ایشان نهاده و خطاب به واقفه گفته است که شما مثل کلاب ممطوره (سگهای باران خورده) باشید و امامیه این عنوان را حفظ کردند. (از خاندان نوبختی اقبال 265). و رجوع به واقفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زمین باران رسیده. (منتهی الارب).
- ارض ممطور، زمین باران رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
قربه ممروره، مشک پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، ممرور. زردآبی. رجوع به ممرور شود، ارض ممروره، زمینی به بیل کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن کابین کرده شده و کابین داده شده. (ناظم الاطباء).
- امثال:
کالممهوره احدی خدمتیها، یعنی مانند آن زنی که به یکی از دو خلخالهای خود کابین کرده شده و چنین گویند که زنی گول و احمق خواهان شوهری شد و کابین خواست، مرد یکی از دو خلخالهای وی را بدرآورد و بدو داد و گفت: این کابین تو باشد و آن زن پذیرفت. (ناظم الاطباء).
کالممهوره من مال ابیها، گویند شخصی به کسی مالی داد و آن کس دختر آن شخص را به زنی خواست و مالی که از وی گرفته بود کابین دختر نمود و منت بر آن گذاشت در این کابین، و این مثل شد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن گاییده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تأنیث مذکور. رجوع به مذکور شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان ساری است که در شمال غربی ساری، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 1800 تن سکنه دارد. آبش از چشمه های محلی تأمین می شود. محصولش برنج، پنبه، صیفی و سبزیجات است. این دهستان از 19 آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از شهاب و لیمون و لیلم که برنج آن به خوبی معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
چاهی که آب آن را کشیده باشند. ممکله. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متکثره
تصویر متکثره
مونث متکثر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکومه
تصویر محکومه
مونث محکوم
فرهنگ لغت هوشیار
محذوره در فارسی مونث محذور ترسناک پرهیز شده، جنگ مونث محذور جمع محذورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنوره
تصویر متنوره
مونث متنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
پاسخ و سخن گفتن، حدیث کردن با یکدیگر، مباحثه، سوال و جواب
فرهنگ لغت هوشیار
مجروره در فارسی مونث مجرور کشیده، کمانه ای مونث مجرور جمع مجرورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهوره
تصویر متهوره
مونث متهور جمع متهورات
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
متصوره در فارسی مونث متصور گمان شده انگاشته متصوره در فارسی مونث متصور گمان برنده انگارنده مونث متصور جمع متصورات. مونث متصور جمع متصورات
فرهنگ لغت هوشیار
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکرره
تصویر متکرره
مونث متکرر جمع متکررات
فرهنگ لغت هوشیار
متکونه در فارسی مونث متکون: هست شونده هستی یاب مونث متکون جمع متکونات
فرهنگ لغت هوشیار
نی باریک که یک سر آن رادردهان و سر دیگرش را در آب یا شربت گذارند و بمکند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی را در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ را بوسیله سوزن بیرون آورند، خیاطی، ماکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماثوره
تصویر ماثوره
مونث ماثور جمع ماثورات
فرهنگ لغت هوشیار
ماکوله در فارسی مونث ماکول: خوردنی خوراک خوار تار مونث ماکول جمع ماکولات
فرهنگ لغت هوشیار
مشکوره در فارسی مونث مشکور: سپاس داشته ستوده مونث مشکور: مساعی مشکوره
فرهنگ لغت هوشیار
مذکوره در فارسی مونث مذکور بنگرید به مذکور مونث مذکور جمع مذکورات. مونث مذکور: محصلان و جوهات مذکوره آن مبلغ را از ایشان مطالبت ننمایند، جمع مذکورات
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته فارسی گویان که پس از ساختن ممهور نرینه مادینه آن را نیز آفریده اند مهر دار مونث ممهور: (پاکتهای ممهوره)
فرهنگ لغت هوشیار
(ماده نر) نوبر نو باوه زود رس اول هر چیز، میوه نورس نوبر، جمع باکورات بواکیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکوله
تصویر محکوله
سرمه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار