جدول جو
جدول جو

معنی ممهوج - جستجوی لغت در جدول جو

ممهوج(مَ)
ممهوج البطن، فروهشته شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممهور
تصویر ممهور
مهر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممزوج
تصویر ممزوج
آمیخته شده، آمیخته، ویژگی شراب آمیخته با آب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
آمیخته شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). آمیخته. مخلوط. (از ناظم الاطباء). با هم آمیخته. درهم:
گفتم ز کیست چرخ بدآمیزش مزاج
گفتا ز نور خور شد ممزوج و بارور.
ناصرخسرو.
، شرابی که با گلاب یا به دیگر عرق بارد آمیخته باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مقابل صرف شراب آمیخته. شراب آمیخته با آب. (ناظم الاطباء). آمیخته به چیزی و این در مایعات و سائلات مستعمل میشود چون شیر با آب و گلاب با شراب، و می ممزوج و بادۀ ممزوج، یعنی شراب با آب آمیخته و این مقابل صرف است. (بهار عجم) (آنندراج) : اندر تابستان شراب ممزوج مزاجها را موافق تر از صرف باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گر می دهی ممزوج ده کاین وقت می ممزوج به
بر می گلاب ناب نه چون اشک احرار آمده.
خاقانی.
در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم
در معرج غلطم و معراج رضوان جای من.
خاقانی.
می ممزوج را از صرف بهتر می توان خوردن
ز چشمش شد فزونتر فیض لعل آبدار او.
صائب.
عالمی را کرد بیخود آن دو لعل آبدار
بادۀ ممزوج چندین نشئه ای می داشته ست.
صائب.
- ممزوج کردن، آمیختن شراب و جز آن را با آب:
تا ابر کند می را با باران ممزوج
تا باد به می درفکندند مشک به خروار.
منوچهری.
اگر آید حاجت مردم گرم مزاج را به خوردن این شراب با آب و گلاب ممزوج کنند تا زیان نکند. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مهرشده و امضاشده. (ناظم الاطباء). مختوم. مهربرنهاده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بسیارخطا در کلام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ وَ)
آن گوشت که نیک پخته نبود. (مهذب الاسماء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نااستوار: حدیث ملهوج و رأی ملهوج. (از اقرب الموارد). مبتذل (مثل، شعر، کلام) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تاسه گرفته. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دراز. (منتهی الارب). طویل. (اقرب الموارد) ، پر از گوشت و پیه. (منتهی الارب). مملو از گوشت و پیه. (از اقرب الموارد) ، شیر دفزک. شیر غلیظشده، مرد فیرنده و متکبر، تیزرو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
امهج. رجوع به امهج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هَُ وو)
شیر تنک و رقیق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گمیختک در آمیخته سنگمبر سنگم، می آمیزه آمیخته مخلوط، شراب آمیخته با آب: (گر می دهی ممزوج ده کاین وقت می ممزوج به بر می گلاب ناب نه چون اشک احرار آمده) (خاقانی. سج. 391) یا شراب ممزوج، یکی از اشکال خط عربی (پیدایش خط و خطاطان. 88)
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته فارسی گویان از مهر پارسی به شیوه تازی مهر دار یکی از بزرگان ادب نوشته اند: از اغلاط مشهور است و استعمال آن گویا ابدا عیبی نداشته باشد مهر شده توضیح ممهور اسم مفعول از} مهر {فارسی از اغلاط مشهور است ولی بواسطه شهرت دوران در زبان خاص و عام استعمال آن گویا ابدا عیبی نداشته باشد (قزوینی. بیست مقاله ج 1 ص 3- 72)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممهور
تصویر ممهور
((مَ))
مهر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممزوج
تصویر ممزوج
((مَ))
آمیخته، مخلوط
فرهنگ فارسی معین
اسم مهر، مهرشده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط، مرکب
فرهنگ واژه مترادف متضاد