جدول جو
جدول جو

معنی مملوکی - جستجوی لغت در جدول جو

مملوکی(مَ)
عبودیت. بندگی. بنده وار بودن: چون عاشقی و معشوقی بمیان آمد مالکی و مملوکی برخاست. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مملوک
تصویر مملوک
بنده، برده، غلام
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ دَ)
عبودیت و بندگی و غلامی و گرفتاری و اسیری و محبوسی. (ناظم الاطباء) : قنانه و قنونه، مملوکیت و بندگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معلول بودن. حالت و چگونگی معلول. بیماری. نزاری:
به معلولی تن اندرده که یاقوت ازفروغ خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی.
خاقانی.
و رجوع به معلول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی آگاهی و دریافت باشد. (برهان). مأخوذ از تازی، اطلاع و دانایی و معرفت و دانش و هنر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نسبت است به فرقۀ معلومیه که ضد مجهولیه اند. (از انساب سمعانی). و رجوع به معلومیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغلوبیت. و رجوع به مغلوبیت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ناقه که مملو از پیه شده باشد، مشک که مملو باشد، شکم که مدفوع آن خارج نشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
مؤنث مسلوک. رجوع به مسلوک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت و چگونگی مسلول. مسلول بودن
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان سنگان بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان، واقع در 51 هزارگزی جنوب باختری میرجاوه، کنار راه فرعی میرجاوه به خاش، 35 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مال تملیکی، مال متصرفی و موروثی. (ناظم الاطباء). رجوع به تملیک و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جا)
جمع واژۀ علج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به علج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سلاطین مملوک یا ممالیک، وارثان ایوبیان در مصر و شام بودند و به دو دسته تقسیم می شوند: یکی سلاطین مملوک بحری و دیگر سلاطین مملوک برجی. رجوع به کتاب سلسله های اسلامی از کلیفورد ادموند بوسورث و رجوع به ممالیک در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مأخوذاز تازی، منسوب به ملوک. پادشاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
منسوب است به املوک. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ضحاک بن زمیل. از راویان حدیث است. (از انساب سمعانی). در تاریخ اسلام، واژه روات به افرادی اطلاق می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را نقل کرده اند. روات با نقل احادیث، در واقع حافظان سنت نبوی و یک پیوند اصلی میان پیامبر و مسلمانان پس از او هستند. این افراد در فرآیند به دست آوردن و انتشار علم حدیث نقش برجسته ای ایفا کرده و به عنوان منابع معتبر نقل روایت ها شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بنده و ملک کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بنده. (غیاث اللغات). بندۀ درم خریده. (دهار). غلام. برده. مولی. زرخرید. درم خرید. بندۀ زرخرید. رقبه. عبد. اصطلاحاً بندگان سپید را مملوک و بندگان سیاه را عبد می گفتند. (یادداشت مرحوم دهخدا). نسمه. عبدل. مربوب. ج، ممالیک. (منتهی الارب) : ضرب اﷲمثلاً عبداً مملوکاً لایقدر علی شی ٔ. (قرآن 75/16).
تویی مملوک و هم مالک تویی مفضول و هم فاضل
تویی معمول و هم عادل تویی بهرام و هم کیوان.
ناصرخسرو.
ای شش جهت از بلند و پستی
مملوک ترا به زیردستی.
نظامی.
به مملوکی خطی دادم مسلسل
به توقیع قزلشاهی مسجل.
نظامی.
که مملوک وی بودم اندر قدیم
خداوند اسباب و املاک و سیم.
سعدی (بوستان).
احوص را مملوکی بود دعوی می کرد که از عرب است. (تاریخ قم ص 256) ، آنچه در تصرف و تملک کسی است. مایملک: مملوک و مقدور خویش در مصالح و مناحج او بذل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 64). اگر همه عمر بشکر آن نعم و قضاء حق آن قیام نمایم و مملوک و موجود خویش در مصالح آن جانب صرف کنیم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 87) ، نیک خمیر شده. (ناظم الاطباء). آرد نیک خمیر شده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اسم هندی سوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). مهکوکی. مهک. رجوع به مهک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
پادشاهی و سلطنت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صفت مفلوک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیچارگی. بدبختی. پریشانی. تهیدستی. و رجوع به مفلوک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مملوک
تصویر مملوک
برده بنده زر خرید در ملک آورده شده، بنده غلام: (شاها اگر بعرش رسانم سریر فضل مملوک این جنابم و مسکین این درم) (حافظ. 225)، جمع ممالیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلولی
تصویر مسلولی
در تازی نیامده آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیماری مسلول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
زایانی (مولوداتی) در فرزان، جشنی زنانه منسوب به مولود، منسوب و مربوط به موالید ثلثه، (وز آن اشکال بسیار است که هر یکی را از آن صورتی است کو بدان صورت از جملگی موجودات مولوداتی و امهاتی جداست.)، (فولکلور) میزبانی که نذری کرده است جلسه ای از زنان تشکیل می دهد (مرد حق ورود بجلسه ندارد) و زنی در آن بوعظ می پردازد و داستان عروس قریش را - که در آن عظمت فاطمه دختر پیغمبر تجلی می کند - روایت می نماید. همچنین واعظ شعری می خواند و ترجیع آنرا حاضران مجلس تکرار می کنند. زنان مجلس قطعه نخی را لای قران گذاشته گره زنند و نذر کنند که اگر نذرشان بر آورده شود خودشان مولودی بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملکتی
تصویر مملکتی
منسوب به مملکت: (امور مملکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های پنیرک که بنام خبازی بستانی نیز مشهور است و در آسیای غربی خصوصا فلسطین بفراوانی میروید ملوخیا ملوکیا ملوخیه بقله الیهودیه خبازی بستانی. توضیح در تداول عامه در ایران این گیاه را نیز پنیرک گویند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های پنیرک که بنام خبازی بستانی نیز مشهور است و در آسیای غربی خصوصا فلسطین بفراوانی میروید ملوخیا ملوکیا ملوخیه بقله الیهودیه خبازی بستانی. توضیح در تداول عامه در ایران این گیاه را نیز پنیرک گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفلوکک
تصویر مفلوکک
مفلوک حقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوکه
تصویر مسلوکه
اسم مونث مسلوک، طرق مسلوکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخملویی
تصویر مخملویی
مخملک بنگرید به مخملک مخملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملوک
تصویر مملوک
((مَ))
بنده، غلام، کنیز، جمع ممالیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولودی
تصویر مولودی
منسوب به مولود، گونه ای آواز مذهبی که به ویژه به مناسبت تولد پیامبر اسلام و خاندانش و در ستایش آنان می خوانند
فرهنگ فارسی معین
برده، بنده، زرخرید، عبد، غلام
متضاد: ارباب، مالک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادبار، بدبختی، بیچارگی، فلاکت زدگی، نامرادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انباشته، پر
فرهنگ گویش مازندرانی