جدول جو
جدول جو

معنی مملسه - جستجوی لغت در جدول جو

مملسه
(مِ لَ سَ)
ماله. (دهار). مالۀ برزگر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ لَ / لِ کَ / کِ)
مملکه. مملکت. پادشاهی.
- مملکه پرور، پرورندۀ مملکت:
احکام کسروی نشنیدی که در سمر
عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است.
خاقانی.
، مملکه. بنده ای که پدر و مادرش بنده نباشد.
- عبدمملکه، عبدمملکه، بنده که پدر و مادرش آزاد باشند. مقابل عبد قن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَلْ لِ)
دراصطلاح طب، دارویی است که به عضوی که مبتلا به خشکی وزبری شده باشد، می نهند تا دفع زبری و خشکی و خشونت از آن عضو بشود. (از قانون ابوعلی کتاب 2 ص 150 و کشاف اصطلاحات الفنون). آنکه درشتی را به ملاست بدل کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، چیزی که از دست بیفتد و آگاه نشوی از آن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَلْ لَ سَ)
تأنیث مفلس. پشیزه ور. پشیزدار. فلس دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الکوسج، سمکه سوداء محدبه الظهر غیر مفلسه. (الجماهر بیرونی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان بجنورد، دارای 458 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ)
شورستان و نمکستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ارض مملحه، زمینی نمک ور: طلسمی دیگر برابر نمکستان به سی گز زمین از آن دور برابر درخت مملحه پنهان کرد. (تاریخ قم ص 87)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ حَ)
صورتی از مملحه. نمکدان:
دهد ملیح ز منکوحۀ ملیحۀ خویش
نشان مملحۀ خوان شهری و غربا.
سوزنی
نمکدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ قَ)
مالۀ گل. ج، ممالق. (مهذب الاسماء). مملق
لغت نامه دهخدا
(عُ بی یَ)
ملک خود گردانیدن چیزی را و فراگرفتن به اختیار خود. (از منتهی الارب). ملک. ملک. ملک. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لُ / لِ کَ)
بنده ای که پدر و مادر وی بنده نباشد. یقال: هو عبد مملکه. (ناظم الاطباء). مقابل عبد قن. (یادداشت مرحوم دهخدا). بنده که پدر و مادرش بنده نبوده باشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ / لُ کَ)
فر و دبدبۀ پادشاهی. (ناظم الاطباء) ، موضع پادشاه یامواضعی که در ملک پادشاه باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، میانۀ کشور. ج، ممالک، ممالیک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مس کردن. دست مالیدن. مساس. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکدیگر را بسودن. (ترجمان القرآن). مس کردن یکدیگر را. (ناظم الاطباء) ، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). جماع کردن. مجامعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ماسْ سَ / سِ)
مماسه. یکدیگر را بسودن. تماس. (مصادر زوزنی). ملاقات و تلاقی دو چیز نه بتمامی بلکه به اطراف. سودن و خوردن سویی از جسم بسوی جسمی دیگر، چنانکه تداخلی روی ندهد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، مباضعه کردن. (مصادر زوزنی). جماع. مواقعه. آرمیدن با زن. و رجوع به مماسه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ سَ)
شتر مادۀ مانان به شتر نر. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتر شبیه به شتر نر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ سَ)
جای نشستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). محل نشستن. ج، مجالس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ سَ)
ارض محلسه، زمین که گیاه بر وی مانند حلس شده باشد از بسیاری. (منتهی الارب). زمینی که گیاه بر روی وی از بسیاری مانند گلیم باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به احلاس شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
شتافتن. شتابی نمودن. (منتهی الارب). سرعت گرفتن و شتافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رنج دیدن در سعی، نرمی کردن، پنهان شدن در چیزی، کینه داشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَلْ لَ)
نرم و تابان. (آنندراج). صاف و مهره دار و لغزان. (ناظم الاطباء) ، ممرد. ساده کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مملکت در فارسی: شهر: شتر کشور از چنین کار هاست در کشور آسمان بی نم و زمین بی بر (سنائی) زاد بوم چنان مرد غریبم در جهان خوار به یاد زاد بوم خویش بیمار (گرگانی ویس و رامین)، کشور داری مملکت کشور
فرهنگ لغت هوشیار
ترشحات داخل رحم همراه نوزاد که پس از زاییدن از مهبل خارج
فرهنگ گویش مازندرانی