جدول جو
جدول جو

معنی ممعط - جستجوی لغت در جدول جو

ممعط
(مُ مَعْ عِ)
نیک دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار دراز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ مَجْ جَ)
رجل ممجطالخلق، مرد فروهشته اندام در درازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ ثَ مَ)
بچه انداختن زن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیز دادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دیر داشتن حق کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دراز کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). دراز کشیدن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شمشیر از نیام برکشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجامعت کردن با زن. (از ذیل اقرب الموارد) ، موی برکندن. (تاج المصادر بیهقی). برکندن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برکندن مو یا پر را. (از اقرب الموارد) ، بی موی شدن اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
گرگ موی ریخته. (منتهی الارب) (آنندراج). گرگ موی ریخته و یا کم موی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ امعط. (منتهی الارب). جمع واژۀ امعط، معطاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به امعط و معطاء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
شانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آلت شانه کردن. (از اقرب الموارد). مشط. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، شانه دان. ج، مماشط. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
ذئب ممعد، گرگ بسیار درنده که دوتادوتا می کشد و می رباید. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَعْ عَ)
رجل ممعز، مرد سخت پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
آنکه وام را دیر ادا می کند. (از منتهی الارب). مماعک. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَغْ غِ)
کشیده قامت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
خرمابن غوره برافتاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خرمابنی که غوره افکندن عادت وی باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتری که سریع رفتن و پیش افتادن عادت وی باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
ناقه ای که بچۀ بی موی می افکند. ج، ممالیط. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
چراگاه که گیاهش را ستور لیسیده باشد یا چراگاه نزدیک که گرداگرد سراها باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، ملاعط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطط)
ثوب منعط، جامۀ دریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَعْ عَ)
بار برداشته شده بر ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). بار گذاشته شده بر پشت ستور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَعْ عِ)
سختی کننده در تقاضای وام. (ناظم الاطباء). رجوع به تقعیط معنی آخر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ / مُ عُ)
دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. (منتهی الارب). ظرفی است که در آن سعوط نهند. (از اقرب الموارد). چیزی باشد چون منخر که بدان دارو به حلق کشند. (بحر الجواهر). دارودان. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
برافتاده موی از بیماری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کچل شده از بیماری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمعط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برافتادن موی از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریختن موی گرگ. (از اقرب الموارد) ، پراکنده و متفرق شدن پشمهای شتر. (از اقرب الموارد). یقال: تمعطت اوباره، ای تطایرت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
گرگ موی ریخته، در بعضی از فرهنگها بمعنی حالت ستارگان در اوج منزل خود آورده اند:
کلبه ام در نیمشب آن مه جبین پر نورکرد
کوکب بختم مگر درمنزل امکاج بود.
ابوالمعالی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ لَ)
پلید گردیدن گرگ و بسیار دها وخبث شدن و یا کم و ریخته شدن موی آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امعط
تصویر امعط
ریخته موی، دزد پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقعط
تصویر مقعط
دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسعط
تصویر مسعط
بینی چکان بینی شوی
فرهنگ لغت هوشیار