جدول جو
جدول جو

معنی ممسحه - جستجوی لغت در جدول جو

ممسحه(مِ سَ حَ)
ماله یعنی چیزی که بدان چیز دیگر را بمالند. (آنندراج) ، گل مالۀ معماران. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، مالۀ جولا. (مهذب الاسماء). غرواشه. (دهار) ، دستار روی خشک کننده. (یادداشت لغت نامه). رومال. و رجوع به دستار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ حَ)
مؤنث ماسح. (اقرب الموارد). رجوع به ماسح شود، شانه کننده و زن مشاطه. (ناظم الاطباء). ماشطه. ج، مواسح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ حَ)
جای روب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جاروب. مکسح. (ناظم الاطباء). جارو. ج، مکاسح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، برف روب. (دهار). بیل برف روب. (منتهی الارب) (آنندراج). پاروب و بیل برف روب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
با هم نرمی نمودن در قول به فریب. (منتهی الارب) (آنندراج). ملایمت کردن در گفتار از بهر فریب دادن. (از اقرب الموارد). به فریب با هم نرمی نمودن در گفتار. (ناظم الاطباء) ، با کسی رفق کردن. (مصادر زوزنی). مساهله. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ حَ)
صورتی از مملحه. نمکدان:
دهد ملیح ز منکوحۀ ملیحۀ خویش
نشان مملحۀ خوان شهری و غربا.
سوزنی
نمکدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ)
شورستان و نمکستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ارض مملحه، زمینی نمک ور: طلسمی دیگر برابر نمکستان به سی گز زمین از آن دور برابر درخت مملحه پنهان کرد. (تاریخ قم ص 87)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ کَ)
پای اسب که در آن سپیدی باشد، پای اسب که سپیدی نداشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
اسم المره است مصدر مسح را. (از اقرب الموارد). یک مالش. یک بار مسح کردن. رجوع به مسح شود، اندک. و اثر اندک که از لمس کردن دست نمناک بر روی جسم میماند، و از آن جمله است که گویند: علیه مسحه من جمال أو هزال، یعنی اندکی از آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کیلۀ گیل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
سخت دروغگوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دروغگوی. (آنندراج). کذاب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکسحه
تصویر مکسحه
جاروب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممسح
تصویر ممسح
دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار