درهم آمیخته کار. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آنکه کارهای وی درهم آمیخته و نااستوار است. (از اقرب الموارد) ، ناقه ای که بر بچۀ ناپخته افکندن خوی کرده باشد. (منتهی الارب). ماده شتر خوی کرده بر بچه افکندن. (ناظم الاطباء). ماده شتری که عادت به امراج (انداختن بچه) دارد. (از اقرب الموارد)
درهم آمیخته کار. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آنکه کارهای وی درهم آمیخته و نااستوار است. (از اقرب الموارد) ، ناقه ای که بر بچۀ ناپخته افکندن خوی کرده باشد. (منتهی الارب). ماده شتر خوی کرده بر بچه افکندن. (ناظم الاطباء). ماده شتری که عادت به اِمراج (انداختن بچه) دارد. (از اقرب الموارد)
آنکه بسیار بیمار می گردد. (ناظم الاطباء). مرد سخت بیمارغنج. (منتهی الارب). بسیاربیماری. (دهار) (آنندراج). بیمارغنج. (صراح). بیمارگن. (مهذب الاسماء). بیمارناک. همیشه بیمار. بیمارژون. آنکه در برابر بیماریها ایستادگی و مقاومت نتواند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و در این ناحیت (بیهق) مردم ممراض کمتر بود. (تاریخ بیهق). چون مزاج ممراض که هرچند در ترتیب غذا و قاعده احتما شرط احتیاط بیشتر بجای آرد به اندک زیادتی که به کار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد. (مرزبان نامه ص 115). هرچه از آن جمله سریعالزوال بود مانند... خشم حلیم و صحت ممراض و غم و اندوه منبسط طبع و خجلت و حیا، آن را حال خوانند. (اساس الاقتباس ص 44)
آنکه بسیار بیمار می گردد. (ناظم الاطباء). مرد سخت بیمارغنج. (منتهی الارب). بسیاربیماری. (دهار) (آنندراج). بیمارغنج. (صراح). بیمارگن. (مهذب الاسماء). بیمارناک. همیشه بیمار. بیمارژون. آنکه در برابر بیماریها ایستادگی و مقاومت نتواند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و در این ناحیت (بیهق) مردم ممراض کمتر بود. (تاریخ بیهق). چون مزاج ممراض که هرچند در ترتیب غذا و قاعده احتما شرط احتیاط بیشتر بجای آرد به اندک زیادتی که به کار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد. (مرزبان نامه ص 115). هرچه از آن جمله سریعالزوال بود مانندِ... خشم حلیم و صحت ممراض و غم و اندوه منبسط طبع و خجلت و حیا، آن را حال خوانند. (اساس الاقتباس ص 44)
ضمیر منفصل شخصی اول شخص جمع (متکلم مع الغیر) و آن گاه در حالت فاعلی باشد: مانگوییم بد و میل بناحق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم. (حافظ. 361) و گاه در حالت مفعولی: مارا گفت: ای سروران را توسند بشمار مارا زان عدد... (دیوان کبیر 5: 1) و گاه در حالت اضافی: کتاب ما قلم ما. توضیح ما در تداول به ماها ودر قدیم به مایان جمع بسته شود و مراد همان ما (ضمیر اول شخص جمع) است. قدما نیز جمع ماها را بکار برده اند: سالها دفع بلاها کرده ایم و هم حیران زانچه ماها کرده ایم. (مثنوی. نیک. 929: 3) یا ما را. ضمیر منفصل شخصی اول شخص جمع در حالت مفعولی: زان باده که در میکده عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش، (حافظ. 184)
ضمیر منفصل شخصی اول شخص جمع (متکلم مع الغیر) و آن گاه در حالت فاعلی باشد: مانگوییم بد و میل بناحق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم. (حافظ. 361) و گاه در حالت مفعولی: مارا گفت: ای سروران را توسند بشمار مارا زان عدد... (دیوان کبیر 5: 1) و گاه در حالت اضافی: کتاب ما قلم ما. توضیح ما در تداول به ماها ودر قدیم به مایان جمع بسته شود و مراد همان ما (ضمیر اول شخص جمع) است. قدما نیز جمع ماها را بکار برده اند: سالها دفع بلاها کرده ایم و هم حیران زانچه ماها کرده ایم. (مثنوی. نیک. 929: 3) یا ما را. ضمیر منفصل شخصی اول شخص جمع در حالت مفعولی: زان باده که در میکده عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش، (حافظ. 184)
همیشه بیمار، بیمار غنج آنکه بسیار بیمار گردد، سخت بیمار: (... چون مزاج ممراض که هر چند در ترتیب غذا و قاعده احتما شرط احتیاط بیشتر بجای آرد باندک زیادتی که بکار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد) (مرزبان نامه. 1317 ص 115)
همیشه بیمار، بیمار غنج آنکه بسیار بیمار گردد، سخت بیمار: (... چون مزاج ممراض که هر چند در ترتیب غذا و قاعده احتما شرط احتیاط بیشتر بجای آرد باندک زیادتی که بکار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد) (مرزبان نامه. 1317 ص 115)