پر. آگنده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). پر. لبالب. آگنده. (از ناظم الاطباء). انباشته. ملاّن: اندر خریف دماغ از رطوبتهای فزونی ممتلی گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خاصه اگر رگهای زیر زبان ممتلی و کشیده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شکم گرگان از جیفۀ کشتگان ممتلی شد. (ترجمه تاریخ یمینی). - ممتلی شدن، پر شدن. لبالب و انباشته شدن: مدتی غوغای این سودا در و بام دماغ دزد فروگرفته بود و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده... (مرزبان نامه ص 112). - ممتلی کردن، پر کردن. آکنده ساختن: بسیار خوردن شراب دماغ را و عصبها را ممتلی کند و باشد که اندر معده ترش گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ، ماه چون تمام دائره اش روشن باشد، چنانکه در شب چهارده و پانزده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، توده شده، سیر. (ناظم الاطباء)
پر. آگنده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). پر. لبالب. آگنده. (از ناظم الاطباء). انباشته. مَلاَّن: اندر خریف دماغ از رطوبتهای فزونی ممتلی گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خاصه اگر رگهای زیر زبان ممتلی و کشیده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شکم گرگان از جیفۀ کشتگان ممتلی شد. (ترجمه تاریخ یمینی). - ممتلی شدن، پر شدن. لبالب و انباشته شدن: مدتی غوغای این سودا در و بام دماغ دزد فروگرفته بود و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده... (مرزبان نامه ص 112). - ممتلی کردن، پر کردن. آکنده ساختن: بسیار خوردن شراب دماغ را و عصبها را ممتلی کند و باشد که اندر معده ترش گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ، ماه چون تمام دائره اش روشن باشد، چنانکه در شب چهارده و پانزده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، توده شده، سیر. (ناظم الاطباء)
از ’ت ل و’، متلی. ماده شتر با بچه که پس از وی رود. ج، متالی. یقال ناقه متل و ناقه متلیه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتر با بچه. (مهذب الاسماء)
از ’ت ل و’، مُتلی. ماده شتر با بچه که پس از وی رود. ج، مُتالی. یقال ناقه متل و ناقه متلیه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتر با بچه. (مهذب الاسماء)
مقتضیه در فارسی مونث مقتضی بنگرید به مقتضی مقتضیه در فارسی مونث مقتضی بنگرید به مقتضی مونث مقتضی، جمع مقتضیات مونث مقتضی (-) : (طبقات صاحب منصبان که هر وقت اقتضا نماید بخدمات مقتضیه مامور خواهند شد) (مراه البلدان ج 1 ضمیمه ص 18)، جمع مقتضیات
مقتضیه در فارسی مونث مقتضی بنگرید به مقتضی مقتضیه در فارسی مونث مقتضی بنگرید به مقتضی مونث مقتضی، جمع مقتضیات مونث مقتضی (-) : (طبقات صاحب منصبان که هر وقت اقتضا نماید بخدمات مقتضیه مامور خواهند شد) (مراه البلدان ج 1 ضمیمه ص 18)، جمع مقتضیات
مونث مجتلب. یا دایره مجتلبه. یکی از دایره های عروضی. سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا می شود توضیح سوالم هر سه بحر (هزج رجز رمل) را در دایره ای نهاده اند و نام آن دایره موتلفه کرده و مزاحفات آنرا در دایره ای دیگر نهاده و نام آن دایره مجتلبه کرده و الحق این استاذیی سخت جاهلانه است و تصرفی نیک فاسدانه
مونث مجتلب. یا دایره مجتلبه. یکی از دایره های عروضی. سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا می شود توضیح سوالم هر سه بحر (هزج رجز رمل) را در دایره ای نهاده اند و نام آن دایره موتلفه کرده و مزاحفات آنرا در دایره ای دیگر نهاده و نام آن دایره مجتلبه کرده و الحق این استاذیی سخت جاهلانه است و تصرفی نیک فاسدانه
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند