جدول جو
جدول جو

معنی ممتلیه - جستجوی لغت در جدول جو

ممتلیه(مُ تَ یَ)
تأنیث ممتلی. پر. آگنده، زن آگنده گوشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممالیک
تصویر ممالیک
مملوک ها، بنده ها، برده ها، غلام ها، جمع واژۀ مملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختلفه
تصویر مختلفه
مختلف، جورواجور، گوناگون، اختلاف کننده، ویژگی آنچه یا آنکه پیوسته می آید و می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
پر، آکنده، لبالب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لَهْ)
ممتله العقل، بی خرد و عقل رفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجل ممتله، مرد بی خرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِءْ)
پرشده. (ناظم الاطباء). پر. آگنده. رجوع به امتلاء و ممتلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
پر. آگنده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). پر. لبالب. آگنده. (از ناظم الاطباء). انباشته. ملاّن: اندر خریف دماغ از رطوبتهای فزونی ممتلی گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خاصه اگر رگهای زیر زبان ممتلی و کشیده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شکم گرگان از جیفۀ کشتگان ممتلی شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
- ممتلی شدن، پر شدن. لبالب و انباشته شدن: مدتی غوغای این سودا در و بام دماغ دزد فروگرفته بود و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده... (مرزبان نامه ص 112).
- ممتلی کردن، پر کردن. آکنده ساختن: بسیار خوردن شراب دماغ را و عصبها را ممتلی کند و باشد که اندر معده ترش گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، ماه چون تمام دائره اش روشن باشد، چنانکه در شب چهارده و پانزده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، توده شده، سیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
از ’ت ل و’، متلی. ماده شتر با بچه که پس از وی رود. ج، متالی. یقال ناقه متل و ناقه متلیه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتر با بچه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممتازه
تصویر ممتازه
مونث ممتاز (خصایص ممتازه ملی)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مملوک، بردگان زر خریدان، جمع مملوک: غلامان بندگان، گروهی از غلامان شاهان که بعدها بسلطنت نواحی مختلف رسیدند
فرهنگ لغت هوشیار
مختلطه در فارسی مونث مختلط: آمیخته مختلطه در فارسی مونث مختلط: آمیزنده مونث مختلط جمع مختلطات. مونث مختلط مختلطات
فرهنگ لغت هوشیار
مقتضیه در فارسی مونث مقتضی بنگرید به مقتضی مقتضیه در فارسی مونث مقتضی بنگرید به مقتضی مونث مقتضی، جمع مقتضیات مونث مقتضی (-) : (طبقات صاحب منصبان که هر وقت اقتضا نماید بخدمات مقتضیه مامور خواهند شد) (مراه البلدان ج 1 ضمیمه ص 18)، جمع مقتضیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلذه
تصویر مستلذه
مونث مستلذ، جمع مستلذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستویه
تصویر مستویه
مستویه در فارسی مونث مستوی بنگرید به مستوی مونث مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتهیه
تصویر مشتهیه
مونث مشتهی: پژهان انگیز گرای انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلیه
تصویر مستعلیه
مستعلیه در فارسی مونث مستعلی و کامی وات کامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیه
تصویر مستحیه
گیاه حساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممالخه
تصویر ممالخه
به هم پرداختن، دوستی کردن نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مختلف: آرا مختلفه جمع مختلفات. یا دایره مختلفه. یکی از دایره های عروضی. سه بحر طویل و مدید و بسیط ازین دایره بیرون آیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلسه
تصویر مختلسه
مونث مختلس. مونث مختلس
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مجتلب. یا دایره مجتلبه. یکی از دایره های عروضی. سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا می شود توضیح سوالم هر سه بحر (هزج رجز رمل) را در دایره ای نهاده اند و نام آن دایره موتلفه کرده و مزاحفات آنرا در دایره ای دیگر نهاده و نام آن دایره مجتلبه کرده و الحق این استاذیی سخت جاهلانه است و تصرفی نیک فاسدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلعه
تصویر مختلعه
مختلعه در فارسی: گایخواه: زن مونث مختلع زن آرزومند بر جماع
فرهنگ لغت هوشیار
محتویه در فارسی مونث محتوی: فروست در بر دار درونمایه مونث محتوی جمع محتویات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متولیه
تصویر متولیه
مونث متولی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متملقه
تصویر متملقه
مونث متملق جمع متملقات
فرهنگ لغت هوشیار
متملکه در فارسی مونث متملک: ویس متملکه در فارسی مونث متملک: ویسدار داستار مونث متملک جمع متملکات. مونث متملک جمع متملکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمنیه
تصویر متمنیه
مونث متمنی جمع متمنیات. مونث متمنی جمع متمنیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتالیه
تصویر متتالیه
متتالیه در فارسی مونث متتالی در پی آیند مونث متتالی جمع متتالیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلیه
تصویر متجلیه
مونث متجلی جمع متجلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلیه
تصویر متحلیه
مونث متحلی جمع متحلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
آغسته آگین سر شار لمالم لبالب پر آگنده آگنده پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممالحه
تصویر ممالحه
ممالحت در فارسی: همخوانگی نمک خوردن با هم، همشیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
((مُ تَ))
لبالب، پر
فرهنگ فارسی معین
آکنده، انباشته، پر، سرشار، مشحون، مملو
متضاد: تهی، خالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد