جدول جو
جدول جو

معنی ممتحنه - جستجوی لغت در جدول جو

ممتحنه
شصتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۳ آیه، امتحان، مودّت، مراه، امتحان کننده
تصویری از ممتحنه
تصویر ممتحنه
فرهنگ فارسی عمید
ممتحنه
(مُ تَ حِ نَ)
تأنیث ممتحن. رجوع به ممتحن و امتحان شود
لغت نامه دهخدا
ممتحنه
(مُ تَ حَ نَ)
الممتحنه، سورۀ شصتم از قرآن کریم، دارای سیزده آیه و مدنی است، بعد از بسم الله چنین شروع می شود: یاایها الذین آمنوا لاتتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء..
لغت نامه دهخدا
ممتحنه
آزماینده، یکی از سیمنادهای نپی
تصویری از ممتحنه
تصویر ممتحنه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستانه
تصویر مستانه
(دخترانه)
خوشحال، مانند مست، مستی آور، سرخوش و شاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملتحمه
تصویر ملتحمه
غشای نازک و شفافی که دنبالۀ بخش زیرپوستی پلک چشم است، لایه داخلی پلک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتحن
تصویر ممتحن
امتحان شده، آزموده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتحن
تصویر ممتحن
امتحان کننده، آزمایش کننده، آزماینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستانه
تصویر مستانه
با خوشحالی مانند مستان، مست کننده، کنایه از با حالت مستی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَ)
آزموده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). امتحان شده. آزمایش شده، آزموده. (دهار). مجرب. (یادداشت مرحوم دهخدا). آزموده و حاذق و کارآزموده. (ناظم الاطباء) ، بدحال. محنت زده. در بلا افتاده. پریشان روزگار. محنت رسیده:
ممتحن را دیدن او باشد از غمها فرج
منهزم را نام او بر دشمنان باشد ظفر.
فرخی.
بس مبتلا کو را رهاند از بلا
بس ممتحن کو را رهاند از محن
ایزد کند رحمت بر آن کس که او
رحمت کند بر مرد ممتحن.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 316).
نشان کریمی و آزادگی است
برآوردن مردم ممتحن.
فرخی.
او کند بر همه احرار دل سلطان گرم
او رسد ممتحنان را بر سلطان فریاد.
فرخی.
هر دو گریانیم و هر دو زرد و هر دو در گداز
هر دو سوزانیم و هر دو فرد و هر دو ممتحن.
منوچهری.
بر او ممتحن را دستگاه است
بر او منهزم را زینهار است.
عنصری.
سخن متظلمان و ممتحنان شنید. (تاریخ بیهقی ص 385).
بی هنر گر گنج یابد ممتحن بایدش بود
باهنر بی چیز اگر ماند نباشد ممتحن.
ناصرخسرو.
شاخ را بنگر چو پشت دال خم
برگ را بنگر چو روی ممتحن.
ناصرخسرو.
همچو غریب ممتحن، پژمرده باغ بینوا.
ناصرخسرو.
بس خاطر و دل که ممتحن گردد
چون خاطر و دل در امتحان بندم.
مسعودسعد.
یاریی یاریی که رنجورم
رحمتی رحمتی که ممتحنم.
سیدحسن غزنوی.
باقر (ع) در عهد عبدالعزیز درمانده و ممتحن. (کتاب النقض ص 426).
وین جاهلان ملمعکارند و منتحل
زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند.
خاقانی.
غلطم من چراغ دلتان مرد
شاید ار سوکوار و ممتحنید.
خاقانی.
ای شده بدخواه تو مضطرب اضطراب
همچو بداندیش تو ممتحن امتحان.
خاقانی.
اهل مکنت به فقر و فاقت ممتحن گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی).
هر کجا اسبی با بار خری درمانده است
هر کجا شیری از زخم سگی ممتحن است.
(از تاج المآثر).
جان در بلای تن شده رنجور و بی قرار
تن در هوای جان شده مهجور وممتحن.
پیغوملک (از لباب الالباب چ نفیسی ص 56).
اخیار ممتحن و خوار و اشرار ممکن و درکار. (جهانگشای جوینی).
یک جهان پر شر و شور است از آنک
دولت شاه جهان ممتحن است.
(از جهانگشای جوینی).
هر کجا شیری از پیکار کلبی ممتحن. (جهانگشای جوینی).
ازسماع بانگ آب آن ممتحن
گشت خشت انداز وز آنجا خشت کن.
مولوی.
آمدی اندر جهان ای ممتحن
هیچ می بینی طریق آمدن.
مولوی.
لیک پیر عقل نی پیر مسن
می ندانی ممتحن از ممتحن.
مولوی.
- ممتحن ساختن، گرفتار درد و اندوه کردن. بدحال ساختن:
ز خاقانی چه خواهد دیگر این دل
که صد بارش به محنت ممتحن ساخت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
ملتحمه در فارسی مونث ملتحم: کبدیده، جوش خورده، بافاب (لنف)، برونلایه در چشم پلک مونث ملتحم. یا نسج ملتحمه نسجی که جهت ارتباط و اتصال دیگر انساج و اعضای بدن بکار میرود و در حقیقت رابط بین سایر بافتها میباشد و فاصله عضوها و انساج دیگر را پر میکند. سلولهای اصلی این نسج ستاره یی شکلند و بوسیله استطاله های سیتوپلاسمی بیکدیگر مربوط میباشند. در فاصله بین سلولهای این بافت مایع بین سلولی قرار دارد که در آن گلبولهای سفید شناورند. این مایع بین سلولی همان لنف است که رابط بین خون و سایر انساج است. در فواصل بین سلولهای اصلی بافت ملتحمه دو قسم الیاف مختلف وجود دارد: اول الیاف پیوندی که تشکیل دسته های مواجی مثل دم ناسب را میدهند و قطعه قطعه بهم متصلند. همین الیاف هستندکه پس از جوشاندن مبدل به ژلاتین میشوند و تانن (که در مازو بمقدار فراوان وجود دارد) سبب جلوگیری از فساد آنها میشود و مهمترین قسمت چرم همین الیافند. دوم الیاف مرتجع (کش دار) که منفرد و منشعبند. این دو قسم الیاف از هر طرف یکدیگر را تلاقی میکنند. گاه در نسج ملتحمه سلولهایی حاوی مواد چربی دیده میشود که اگر تعدادشان زیاد و مجتمع شوند بافت چربی را بوجود میاورند. بافت چربی عایق حرارت است و مانع سرد شدن بدن میگردد و بعلاوه سبب کم شدن وزن مخصوص نسبی جانوران میشود (مانند پستانداران بحری)، پرده ای مخاطی و نازک و صاف و شفاف که سطح عمقی پلکها و قسمت قدامی کره چشم را میپوشاند. پرده ملتحمه پس از پوشاندن قسمت قدامی کره چشم در حدود استوای کره چشم بروی خود منعطف شده و بطرف جلو متوجه میگردد و سطح خلفی پلکها را مفروش میسازد و تا کنار آزاد آنها ادامه پیدا میکند. لذا برای آن سه قسمت قایل شد: ملتحمه پلک که پرده ایست نازک و شفاف و قرمز رنگ که مجاور تارس (تیغه لیفی که ضخامت پلک را بوجود آورده است) و عضله پلکی است ودارای چین هایی است که بعضله پلکی چسبندگی مختصری دارد ولی قسمتی از ملتحمه که مجاور با تارس است بان کاملا ملصق است. پرده ملتحمه در امتداد کنار آزاد پلکها تبدیل به پوست میشود، ملتحمه بن بست - پرده ملتحمه پس از پوشاندن سطح عمقی پلکها بطرف سطح قدامی کره چشم متوجه میشود و بدین ترتیب بن بست مدوری تشکیل میشود بنام بن بست چشمی ملتحمه یی و یا چشمی پلکی فاصله این بن بست تا محیط قرنیه در نقاط مختلف متفاوت است. در طرف بالا یازده میلیمتر و در طرف پایین نه میلیمتر و در طرف داخل هشت میلیمتر و در طرف خارج چهارده میلیمتر است، ملتحمه چشم که دنبال ملتحمه بن بست قرار دارد و قسمت قدامی صلبیه و تمام قرنیه را مفروش میسازد. قسمت قدامی صلبیه که خود بوسیله کپسول تنون پوشیده شده از پرده ملتحمه بتوسط نسج سلولی سستی مجزا است و در حدود 3 میلیمتر در اطراف قرنیه این نسج از بین رفته و از آن ببعد ملتحمه و کپسول تنون کاملا بیکدیگر میچسبند. آن قسمت از ملتحمه که روی قرنیه را مفروش میسازد همان طبقه پوششی قدامی قرنیه است. در ضخامت پرده ملتحمه عروق و اعصاب چشمی قرار دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقترنه
تصویر مقترنه
مونث مقترن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماحله
تصویر مماحله
زور آزمایی، دشمنی، همفریبی، نابود کردن، پایان نگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماحکه
تصویر مماحکه
ستیهیدن کینه شتری
فرهنگ لغت هوشیار
مماحضت در فارسی: یکرنگی، یگانگی اخلاص ورزیدن، دوستی یگانگی مقابل مماذقت: (... تا ببرکت مخالصت و یمن مماحضت یکبارگی تعسر از کار گشوده شود) (مرزبان نامه. . 1317 ص 135)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مستحسن: اصفهانیان پیشکش و پا انداز لایق کشیده خدمات مستحسنه بجای آوردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتنعه
تصویر ممتنعه
مونث ممتنع جمع ممتنعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتزجه
تصویر ممتزجه
مونث ممتزج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتحنین
تصویر ممتحنین
جمع ممتحن، آزمایندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتازه
تصویر ممتازه
مونث ممتاز (خصایص ممتازه ملی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاحنه
تصویر مشاحنه
مشاحنه و مشاحت در فارسی: دشمنی، کینه توزی دشمنی ورزیدن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
متمدنه در فارسی مونث متمدن: شهریگر شار مانی مونث متمدن: ممالک متمدنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحقه
تصویر مستحقه
مونث مستحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیه
تصویر مستحیه
گیاه حساس
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که حرکات و سکنات آن بطورمستان باشد چون لغزش مستانه و رفتار مستانه و گریه مستانه
فرهنگ لغت هوشیار
مستحبه در فارسی مونث مستحب روا چنب، خواستنی دلخواه مونث مستحب جمع مستحبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتهنه
تصویر مرتهنه
مونث مرتهن جمع مرتهنات. مونث مرتهن جمع مرتهنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمکنه
تصویر متمکنه
مونث متمکن جمع متمکنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحصنه
تصویر متحصنه
مونث متحصن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتحن
تصویر ممتحن
آزماینده، آزمایشگر آزموده شده، امتحان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانحه
تصویر ممانحه
گریستن پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتحن
تصویر ممتحن
((مُ تَ حِ))
امتحان کننده، آزماینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتحن
تصویر ممتحن
((مُ تَ حَ))
امتحان شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتحن
تصویر ممتحن
آزمونبان
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت آزما، آزمایشگر، آزماینده، امتحان کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد