جدول جو
جدول جو

معنی ممانح - جستجوی لغت در جدول جو

ممانح(مُ نِ)
ماده شتری که شیرش باقی باشد پس از سپری شدن شیر دیگر شتران. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ناقۀ منوح. (از اقرب الموارد) ، ماده شتری که در زمستان شیر دهد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، باران پیوسته که منقطع نگردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ کَ سَ)
پیوسته پی هم ریختن چشم اشک را. (منتهی الارب) (آنندراج). پیوسته ریختن اشک چشم. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
زن جلب و دیوث. (ناظم الاطباء). رجوع به مماناه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تردد کردن در روایی حاجت کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تردید کردن در بجا آوردن نیاز کسی. (از اقرب الموارد). اندیشه کردن در کاری. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
بازدارنده و مقاومت کننده. منعکننده. منوع، مزاحم و سرکش. گردنکش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
ضد مقابح. (از اقرب الموارد). جمعی است بی مفرد. (المزهر سیوطی). جمع سماعی ممدح است و لغهً به معنی زیبائیها و ستودگیها
لغت نامه دهخدا
(مُتَ نِ)
دهش گیرنده. (از منتهی الارب). آنکه انعام و عطیه می گیرد، آنکه فایده می برد، آنکه مال و نعمت می دهد. (ناظم الاطباء). روزی دهنده. (از منتهی الارب). رجوع به امتناح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ)
نعت مفعولی از امتناح. (از منتهی الارب). توانگر و مالدار شده از جانب خدا. (ناظم الاطباء). رجوع به امتناح شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
سخی و بخشنده و کریم. (غیاث). بخشنده. (آنندراج). دهنده و بخشنده و مرد سخی. (ناظم الاطباء). راد. جوانمرد. سخی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد که در 26 هزارگزی باختری آغ کند واقع است. دارای 1286 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
ناقه ممنح، ماده شترنزدیک بچه آوردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممانحه
تصویر ممانحه
گریستن پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانع
تصویر ممانع
بازدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
مهمان
فرهنگ گویش مازندرانی