جدول جو
جدول جو

معنی مماظه - جستجوی لغت در جدول جو

مماظه(عَ رَ)
بدی و منازعت کردن با یکدیگر و لازم گرفتن دشمن را. (منتهی الارب) (آنندراج). دشمنی کردن و دشنام دادن و بدی کردن و ستیزه نمودن. (از اقرب الموارد). مظاط. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لَ ظَ)
آنچه ماند از طعام در گوشه های دهان. (منتهی الارب). آنچه در دهن بماند از طعام. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
الحاح کردن و ستیهیدن در جنگ. لظاظ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظَ لَ)
سخت مروسیدن در جنگ. کظاظ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملازمت طولانی و ممارست شدید در جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ظَ)
درشتی و زشتی خوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تردد کردن در روایی حاجت کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تردید کردن در بجا آوردن نیاز کسی. (از اقرب الموارد). اندیشه کردن در کاری. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
مماله: بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هرچند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند. (المعجم چ دانشگاه ص 234). رجوع به ممال و مماله شود
تأنیث ممال. اماله شده، چنانکه مدید و اعتمید ممالۀ مداد و اعتماد است. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ممال و اماله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ماسْ سَ / سِ)
مماسه. یکدیگر را بسودن. تماس. (مصادر زوزنی). ملاقات و تلاقی دو چیز نه بتمامی بلکه به اطراف. سودن و خوردن سویی از جسم بسوی جسمی دیگر، چنانکه تداخلی روی ندهد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، مباضعه کردن. (مصادر زوزنی). جماع. مواقعه. آرمیدن با زن. و رجوع به مماسه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مس کردن. دست مالیدن. مساس. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکدیگر را بسودن. (ترجمان القرآن). مس کردن یکدیگر را. (ناظم الاطباء) ، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). جماع کردن. مجامعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دوری انداختن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). مباعدت. دور ساختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَسَ)
کشیده شدن. انجرار. (از اقرب الموارد). کشیدن. (ناظم الاطباء) ، کاویدن. (منتهی الارب) ، درپیچیدن بر کسی تا افکندن او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). با کسی کاویدن تا بیفکنی او را. (تاج المصادر بیهقی) ، گذشتن و رفتن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مرار شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ نَ)
کشیدن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درنگ داشتن وام را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مماطله. (از اقرب الموارد). مماتنه. رجوع به مماتنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَظْظَهْ)
ستوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لماظه
تصویر لماظه
زبان آوری سخندانی مانده باز مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماله
تصویر مماله
مماله در فارسی گراییده، خمیده، مونث ممال: (... بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هر چند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند) (المعجم. مد. چا. 234: 1)
فرهنگ لغت هوشیار