جدول جو
جدول جو

معنی مماس - جستجوی لغت در جدول جو

مماس
مالیده شده، به هم ساییده شده
تصویری از مماس
تصویر مماس
فرهنگ فارسی عمید
مماس
(مُ)
گودال. مغاک. جای پست. (از ناظم الاطباء). پستی و مغاک. (آنندراج) (انجمن آرا). گودال. مغاک و پستی. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
مماس
(مُ ماس س)
جماع کننده. (آنندراج). آرمنده با زن. رجوع به تماس شود
لغت نامه دهخدا
مماس
با هم سائیده شده، بسوده، مالیده شده
تصویری از مماس
تصویر مماس
فرهنگ لغت هوشیار
مماس
((مُ سّ))
به هم ساییده شده، مالیده شده
تصویری از مماس
تصویر مماس
فرهنگ فارسی معین
مماس
بهم ساییده
تصویری از مماس
تصویر مماس
فرهنگ واژه فارسی سره
مماس
دارای تماس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مماس
الظّلّ
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به عربی
مماس
Tangent
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مماس
tangente
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مماس
tangente
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مماس
tangente
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مماس
styczna
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به لهستانی
مماس
касательная
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به روسی
مماس
дотична
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مماس
raaklijn
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به هلندی
مماس
مماس
دیکشنری اردو به فارسی
مماس
مماس
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به اردو
مماس
เส้นสัมผัส
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به تایلندی
مماس
tangi
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مماس
מַגַּע
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به عبری
مماس
接線
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مماس
切线
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به چینی
مماس
접선
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به کره ای
مماس
Tangente
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به آلمانی
مماس
garis singgung
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مماس
স্পর্শরেখা
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به بنگالی
مماس
स्पर्शरेखा
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به هندی
مماس
tangente
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مماس
teğet
تصویری از مماس
تصویر مماس
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ سِ)
مسخ کننده، یعنی برگرداننده صورت اصلی را به صورت زشت. (غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ سِ)
قومی در حوالی سیحون که در مقابل اسکندر سخت مقاومت کردند، ولی سرانجام مغلوب گشتند. (از ایران باستان پیرنیا ج 2 صص 1704- 1705)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مس کردن. دست مالیدن. مساس. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکدیگر را بسودن. (ترجمان القرآن). مس کردن یکدیگر را. (ناظم الاطباء) ، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). جماع کردن. مجامعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ماسْ سَ / سِ)
مماسه. یکدیگر را بسودن. تماس. (مصادر زوزنی). ملاقات و تلاقی دو چیز نه بتمامی بلکه به اطراف. سودن و خوردن سویی از جسم بسوی جسمی دیگر، چنانکه تداخلی روی ندهد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، مباضعه کردن. (مصادر زوزنی). جماع. مواقعه. آرمیدن با زن. و رجوع به مماسه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مماست
تصویر مماست
ساییده شدن، تلاقی کردن، تلاقی
فرهنگ لغت هوشیار