جدول جو
جدول جو

معنی ملکوتی - جستجوی لغت در جدول جو

ملکوتی
(مَ لَ)
منسوب به ملکوت. روحانی. مجرد. آسمانی: ذات ملکوتی
لغت نامه دهخدا
ملکوتی
ملکوتی در فارسی خدایی آسمانی منسوب به ملکوت آسمانی: (قیافه ای ملکوتی دارد)
تصویری از ملکوتی
تصویر ملکوتی
فرهنگ لغت هوشیار
ملکوتی
آسمانی، روحانی، صمدانی، غیبی، قدسی، لاهوتی، الهی، الوهی، ایزدی، ربانی، یزدانی
متضاد: ناسوتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملامتی
تصویر ملامتی
سزاوار ملامت و سرزنش، در تصوف ملامتیه
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های کوچک معطر که به عنوان چاشنی و دارو به کار می رود، کتکتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملکوت
تصویر ملکوت
عالم فرشتگان، عالم غیب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ)
پادشاهی. (دهار). پادشاهی بزرگ. (ترجمان القرآن). بزرگی و چیرگی. ملکوه. (منتهی الارب). چیرگی و عزت و بزرگی و عظمت و سلطان. (ناظم الاطباء). عز و سلطان. (اقرب الموارد). پادشاهی و پروردگاری و تصرف. (غیاث) (آنندراج) : ذی الاّلاء و الجبروت و البهاء و الملکوت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). الهی در ملکوت تو کمتر از مویم سخن بیهوده تا کی گویم. (خواجه عبداﷲ انصاری).
اندر ملکوت ازل از حشمت نامش
خورشید شده خاطب و گردون شده منبر.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 241).
، ملک عظیم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و این کلمه بر وزن فعلوت است که از ملک مشتق شده، مانند رهبوت از رهبه. و به صورت ملکوه آیدو گویند: له ملکوت العراق و ملکوه العراق، ای عزه وسلطانه و ملکه. (از اقرب الموارد) ، عالم فرشتگان. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محل قدیسین در آسمان. (از اقرب الموارد). (اصطلاح تصوف) به اصطلاح صوفیان، عالم معنی که عالم ارواح است و بعضی به معنی عالم غیب نوشته و در بعضی از رسائل تصوف مسطور است که ملکوت مقام عبادت فرشتگان است، یعنی طاعت وعبادت بی قصور و بی فتور حاصل شود چنانکه مقام عبادت ملائکه است. (غیاث) (آنندراج). عالم معنی و عالم غیب و مقام عبادت فرشتگان یعنی طاعت و عبادت بی قصور و بی فتور. (ناظم الاطباء). ملکوت عبارت از باطن جهان است و ملک عبارت از ظاهر آن و بحقیقت ملکوت هر چیز جان آن است که آن چیز به او قائم است و جان همه چیزها به صفت قیومی خدای عز و جل قائم است، چنانکه فرموده: بیده ملکوت کل شی ٔ. (مرصادالعباد، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عالم غیب. (تعریفات جرجانی، اصطلاحات الصوفیه). ملکوت در اصطلاح صوفیه، عالم ارواح و عالم غیب و عالم معنی را گویند. و نیز مرتبۀ صفات را جبروت خوانند و مرتبۀ اسماء را ملکوت نامند و در لطایف اللغات می گوید: ملک در لغت ماسوی اﷲ از ممکنات موجوده و معدومیه و مقدوره و در اصطلاح صوفیه از عالم شهادت عبارت است، چنانکه ملکوت از عالم غیب و جبروت از عالم انوار و لاهوت ذات حق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). عالم مجردات را به طور مطلق عالم ملکوت گویند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). ملکوت در اصطلاح صوفیه، عالم ارواح و عالم غیب و عالم معنی را گویند و بالجمله ملکوت عالم غیب، جبروت عالم انوار، لاهوت ذات حق و عالم ملک، عالم اجسام و اعراض است که عالم شهادت هم گویند. بعضی گفته اند هر شی ٔ از اشیاء را سه قسم است: 1- ظاهر که ملک خوانند. 2- باطن که ملکوت نامند. 3- جبروت که حد فاصل است. و بالاخره عالم ملکوت عالم صفات است بطور مطلق. (فرهنگ مصطلحات عرفاء) : از دیدن عجایب ملکوت بازمانده و با نفس و خلق دنیا انس گرفته. (کشف الاسرار ج 3 ص 750). راه خود بر ایشان فروگیرم تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلی در سر جولان کنند. (کشف الاسرار ج 3ص 750). تفکر کنید و دلیل گیرید به آنچه خلق را خبر دادم از ملکوت آسمان و زمین. (کشف الاسرار ج 3 ص 804).
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
امید من به خلد برین جاودانه بود.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 425).
سهل است اگر به منظر من ننگری از آنک
منظورم عالم ملکوت است مخبرم.
سیدحسن غزنوی.
به ذروۀ ملکوت آی ازنشیمن خاک
که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک.
جمال الدین عبدالرزاق.
ساکنان صوامع ملکوت
بر دعای وی اقتصار کنند.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 144).
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
از طاعتم هزارهزاران خزانه بود.
خاقانی.
تا خبر یأس او در ملکوت اوفتاد
سبحۀ روح الامین نیست مگر الامان.
خاقانی.
دهر جلال تو دید ایمان آورد و گفت
کای ملکوت اسجدواکادم وقت است هان.
خاقانی.
امر دهد کردگار کای ملکوت احتیاط
پند دهد روزگار کای ثقلین اعتبار.
خاقانی.
دل تا به خانه ای است که هر ساعتی در او
شمع خزاین ملکوت افکند ضیا.
خاقانی.
هر یک را فرشته ای از عالم قدس ملکوت آموزگار گردانیده و لوح تفهیم و تعلیم در پیش نهاده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 85). مرغان شاخسار ملکوت را از آشیانۀ عصمت درآرند و بستۀ دام بهانه گردانند. (مرزبان نامه ایضاً ص 111). خروس را صدای اذان به آذان صدرنشینان صفۀ ملکوت رسیده. (مرزبان نامه ایضاً ص 286).
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم.
مولوی.
غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازت آرد ز سیر در ملکوت.
(گلستان).
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین بادۀ مستانه زدند.
حافظ.
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند.
حافظ.
آن معلم ملکوت را از میان مقدسان و مسبحان بیرون برد و داغ لعنت ابدی بر جبین نهاد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 388). دوم ملاحظۀ معانی باطنه از عالم ملکوت و آن خاص قوت قلب باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 306).
ناگهان از صوامع ملکوت
این حدیثم سروش گفت به گوش.
هاتف.
آسانتر است که شتر در سوراخ سوزن بگذرد از آنکه توانگر در ملکوت خدا اندررود. (دیاتسارون ص 156).
، (اصطلاح فلسفه) عالم مجردات را بطور مطلق عالم ملکوت گویند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). عوالم در نزد حکما، سه است: عالم عقول و آن عالم جبروت است، عالم نفوس و آن عالم ملکوت است و عالم ملک و آن عالم اجرام است. (رساله فی اعتقاد الحکماء للشیخ شهاب الدین سهروردی ص 270). عالم غیب مختص به ارواح و نفوس. (تعریفات جرجانی).
- ملکوت اسفل، مثل معلقه است در مقابل ملکوت اعلی که عالم عقول و نفوس مجرده را گویند و ملکوت بمعنی الاعم و هو عالم الغیب جمله و ملکوت بمعنی الاخص و هو عالم المثال و یقال له الملکوت الاسفل. (فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- ملکوت اسماء، مراد عالم علوی و مجردات است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- ملکوت اعلی، رجوع به ترکیب ملکوت اسفل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
دهی از دهستان سمام است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت زند و پازند به معنی شهریار باشد و آن پادشاهی است که از همه پادشاهان زمان خود بزرگتر است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هزوارش ملکوتا، ملنکوتا، ملکوتا و پهلوی شهردار (شهریار). (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ تی یا)
جمع واژۀ ملکوتیه، تأنیث ملکوتی: هرچه ملکوتیات است بیخهای آن شجره تصور کن و هر چه جسمانیات است تنه شجره. (مرصادالعباد چ نجم الدوله ص 36). و رجوع به ملکوتی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ تی یَ)
تأنیث ملکوتی. رجوع به ملکوتی شود
لغت نامه دهخدا
مشکوفه (این واژه را برخی مشکوفه و مشکوفی خوانده اند که نادرست است برخی نیز به ناروا آن را تازی دانسته اند) بادام سوده که با شکر و مشک بیامیزند نوعی حلوای مغز بادام وشکر: اندوه مخور بسحاق از چربی مشکوفی شاید که چو وابینی خیر تو در آن باشد، (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکویی
تصویر مشکویی
حرمسرای شاهان، کوشک، بالاخانه، نوایی است از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکونی
تصویر مسکونی
در تازی نیامده نشیمن مانگاهی زیستنی زیستی
فرهنگ لغت هوشیار
سلمه سرمه از گیاهان ژیوه آبک، تیر (عطارد) از ستارگان، پیک نامه بر، ایزد بازرگانی و جرمز (سفر) نزد رومیان باستانی راس ایزد سلمه
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته نادرست فارسی گویان به جای ملامی نکوهشی منسوب به ملامت، پیرو ملامتیه: (از پس کنیت سگی چیست بشهر نام ماک درد کش ملامتی سیم کش قلندری) (خاقانی. سج. 428) توضیح در عربی تاء مصدری و نظایر آن از آخر کلمات ملحق به یاء نسبت حذف شود و} ملامی {گویند اما در فارسی ملامتی و اباحتی بسیار استعمال شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملکتی
تصویر مملکتی
منسوب به مملکت: (امور مملکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبهوتی
تصویر مبهوتی
در تازی نیامده هرگی هاژی سرگشتگی مبهوت بودن حیرانی حیرت
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی حلوا که آنرا با نشاسته وشکر تهیه کنند ماقوتی: مکمل چو پوشید رخت نبرد ز ماقوت سرخ و ز لیبی زرد. (بسحاق اطعمه فر نظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکوتی
تصویر کاکوتی
از ککلیک اوتی ترکی پورچینک اشترپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکوتیات
تصویر ملکوتیات
جمع ملکوتیه، روانکردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکوتیت
تصویر ملکوتیت
ملکوتی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
ملکوتیه در فارسی مونث ملکوتی خدایی آسمانی مونث ملکوتی، جمع ملکوتیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکوت
تصویر ملکوت
بزرگی و چیرگی، غزت و بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکوت
تصویر ملکوت
((مَ لَ))
سلطه الهی و آسمانی، عالم فرشتگان
فرهنگ فارسی معین
گیاهی است از تیره نعناعیان که برخی گونه هایش به صورت درختچه می باشند و برخی هم علفی است. چون بوی بسیار مطبوعی دارد از آن برای خوشبو کردن ماست و دوغ استفاده می کنند. کاکوتی مقوی معده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملکوت
تصویر ملکوت
پادشاهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسکونی
تصویر مسکونی
باشندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
عالم علوی، عالم غیب، عالم مجردات، لاهوت
متضاد: ناسوت، عالم فرشتگان، بزرگی، عظمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مسکونی
تصویر مسکونی
Residential
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مسکونی
تصویر مسکونی
residencial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مسکونی
تصویر مسکونی
Wohn-
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مسکونی
تصویر مسکونی
mieszkaniowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مسکونی
تصویر مسکونی
жилой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مسکونی
تصویر مسکونی
житловий
دیکشنری فارسی به اوکراینی