جدول جو
جدول جو

معنی ملوکا - جستجوی لغت در جدول جو

ملوکا
(مَ)
به معنی ملکا است که مجتهد و فقیه و صاحب مذهب ترسایان باشد. (برهان) (آنندراج). رئیس ترسایان. (ناظم الاطباء). رجوع به ملکا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موکا
تصویر موکا
(دخترانه)
نام همسر اوکتای قاآن پسر چنگیزخان مغول
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملیکا
تصویر ملیکا
(دخترانه)
گروهی از گیاهان علفی چند ساله از خانواده گندمیآنکه خودرو هستند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملوک
تصویر ملوک
(دخترانه)
پادشاهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملکا
تصویر ملکا
(پسرانه)
پادشاه، نام مردی مجتهد در مسیحیت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملوک
تصویر ملوک
ملک
ملوک لخمیین: ملوک حیره یا مناذره که در زمان خسرو پرویز منقرض شدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملوکانه
تصویر ملوکانه
شاهانه، منسوب و مربوط به شاه، درخور شاهان مانند شاه
فرهنگ فارسی عمید
پل، سیاح و باستان شناس فرانسوی، مولد روئن (1664-1737 میلادی)، عتیقه شناس دربار لوئی چهاردهم
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ / نِ)
شاهانه. (آنندراج). مأخوذ از تازی، شاهی. مانند شاه. بطور شاه. (از ناظم الاطباء). سزاوار ملوک. درخور شاهان و بزرگان:
سکندر به آیین فرهنگ خویش
ملوکانه برشد به اورنگ خویش.
نظامی.
آن خوی ملوکانه که با شیر فرورفت
واﷲ که نیامیزد با خون پلیدی.
مولوی.
شنیدم که جشنی ملوکانه ساخت
چو چنگ اندر آن بزم خلقی نواخت.
سعدی.
به اسبان تازی واستران راهوار برنشسته و جامه های ملوکانه پوشیده و غلامان ماه پیکر و سرهنگان بسیار بر خود جمع کرده... (تاریخ غازان ص 313)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کتاب ملوک، نام کتابی از تورات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به پادشاهان (کتاب...) در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مجمع الجزایری است در اندونزی که بوسیلۀ دریای باندا و دریای ملوک از جزایر سلب جدا شده است و 790000 تن سکنه دارد و مهمترین این جزایر ’هالماهرا’ و ’سرام’ و ’آمبوان’ است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ ملک. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). جمع واژۀ ملک. پادشاهان. (ناظم الاطباء) :
اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه تفسیر طبری).
چون که یکی تاج و بساک ملوک
باز یکی کوفتۀ آسیاست.
کسائی.
تیغ تو تیزتر که تیغ ملوک
تو تواناتر از همه ملکان.
فرخی.
هرکه بر درگه ملوک بود
از چنین کار با خدوک بود.
عنصری.
خورند از آنچه بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.
عنصری.
نوروز از این وطن سفری کرد چون ملک
آری سفر کنند ملوک بزرگوار.
منوچهری.
همیشه در فزع از وی سپاههای ملوک
چنان کجا به نواحی عقاب در خرچال.
زینبی.
مأمون آن کز ملوک دولت اسلام
هرگز چون او ندید تازی ودهقان.
ابوحنیفۀ اسکافی.
کار بدان جایگاه رسید که منوچهر از امیر مسعود عهدی و سوگندی خواست، چنانکه رسم است که میان ملوک باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130). معاذاﷲ که خریدۀ نعمتهایشان باشد کسی و در پادشاهی ملوک این خاندان سخنی گوید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 386). خصمان پیدا آمدند با لشکری سخت قوی با ساز و آلت تمام و تعبیه کرده بودند بر رسم ملوک. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 586). خداوند عالم شاهنشاه اعظم را از دو اصل بزرگوار... پدید آورد و او را به کرامتها و بزرگیها که ملوک جهان از آن خالی بودند آراسته گردانید. (سیاست نامه از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 15). پس آنچه بدان حاجت باشد ملوک را از دیدار خوب و خوی نیکوو عدل... او را به ارزانی داشت. (سیاست نامه ایضاً ص 15). این روزگار تاریخ روزگارهای گذشته گردد و طراز کردارهای ملوک پیشین شود. (سیاست نامه ایضاً ص 15).
شاهی که ملوک را ز عدلش بیم است
هفت اندامش صلاح هفت اقلیم است.
ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 137).
پی آن بر ملک مبارک باد
پیشوای ملوک امام امم.
ابوالفرج رونی.
کیست امروز در جهان به از او
از ملوک جهان حدیث و قدیم.
ابوالفرج رونی.
بادا ز فخر و فر تو انس دل ملوک
بادا ز عیش و عمر تو جان جهانیان.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 462).
عبادت کنندت ملوک و ز بیمت
به اخلاص دارند خود را نمازی.
عثمان مختاری (دیوان ایضاً ص 508).
سپهر پایۀ تخت و زمانه حاجب بار
ستاره گوهر تاج و ملوک مدحت خوان.
عثمان مختاری (دیوان ایضاً ص 364).
مبشران فلک بانگ بر زمانه زدند
که بر ملوک بخوان کل من علیها فان.
عثمان مختاری (دیوان ایضاً ص 365).
هستی تو یادگار ملوک اندر این جهان
ملک همه ملوک ترا یادگار باد.
مسعودسعد.
زرشاه همه گوهرهای گدازنده است و زینت ملوک. (نوروزنامه). هارون گفت... اﷲ مگس را از بهر چه آفرید؟ شافعی گفت... خواری و بیچارگی ملوک زمین را. (کشف الاسرار ج 1 ص 118).
به خامۀ تو شود حجت فتوح روان
به نامۀ تو شود حاجت ملوک روا.
امیرمعزی.
عجب نباشد با همت چنین دستور
اگر ملوک، ملک را شوند خدمتگر.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 394).
چگونه بحری کز وی گهر برند ملوک
چگونه بحری کز وی خجل شوند بحار.
امیرمعزی (دیوان ایضاً ص 400).
من مردی ام از اهل دمشق... و از فرزندان ملوکم. (تاریخ بخارا). در خزاین ملوک هند کتابی است که از زبان مرغان و بهایم و وحوش و حشرات جمع کرده اند. (کلیله و دمنه). هرکه درگاه ملوک را لازم گیرد... هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). اما غرض آن بود که حکمت همیشه عزیز بوده است، خاصه به نزدیک ملوک و اعیان. (کلیله و دمنه).
درگاه او ز جاه شده قبلۀ ملوک
میدان او ز فخر شده مقصد کبار.
عمعق.
شنیده ام که به ده سال جور و ظلم ملوک
به از دو روزۀ سرسام و فتنه و غوغاست.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 136).
امروز از ملوک عصر و امرای وقت در این باب او را یارنیست. (چهارمقاله). پس عامل نیشابور گفت متوکل نه از آن خلفا و ملوک بود که فرمان وی بر وی رد توان کرد. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 281). آدمی از... احوال و عمارات عالم و ملوک و ممالک چندان فایده یابد که از طریق مشاهدت در عمرهای دراز او را حاصل نیاید. (تاریخ بیهق ایضاً ص 17).
دو نعمت است مرا کان ملوک را نبود
به روز راحت شکر و به شام رنج شکیب.
انوری.
به ذروۀ ملکوت آی از نشیمن خاک
که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک.
جمال الدین عبدالرزاق.
نجوم قبله شناسند طاق ایوانت
ملوک سجده گذارند پیش پیغامت.
جمال الدین عبدالرزاق.
تو کیستی که نهی پای بر بساط ملوک
تو از کجا و حدیث خدایگان ز کجا.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 32).
شاهنشه ملوک قزل ارسلان که هست
از رای و روی او به سپهر انور آفتاب.
خاقانی.
ای جمع کرده مبدع کن در نهاد تو
هم سیرت ملایک و هم صورت ملوک.
ظهیر فاریابی.
اگر به کل ملوک جهان درآری سر
نبایدت مدد از هیچ انسی و جانی.
ظهیر فاریابی.
تویی که دامن همت به عرض گاه سخن
به روی جمله ملوک جهان برافشانی.
ظهیر فاریابی.
اعدل ملوک و افضل سلاطین... (سندبادنامه ص 8). گویند از ملوک عجم یکی بمرد و او را پسری بود خرد و شیر می خورد... (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 618). ملوک آل سامان می کوشیدند که او را به مقر عز خویش رسانند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 258). شمس المعالی قابوس در ایام خویش از ملوک اطراف و اکابر اقطار... مستثنی بود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاًصص 273- 274).
خنیاگر زن صریر دوک است
تیر آلت جعبۀ ملوک است.
نظامی.
به مجالست او ازمجالس ملوک و سلاطین شام و یمن اقتصار کرده بودم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 280). ملک گفت: مرا از گردنکشان ملوک و خسروان تاجدار دوستان بسیارند. (مرزبان نامه ایضاً ص 47). اگر از صحایف لطایفی که از قلم غیب نگار غرایب بارش که در خزاین ملوک جهان محفوظ و مکنون است باز گفته شود همانا... (مرزبان نامه ایضاً ص 9).
به نوبتند ملوک اندر این سپنج سرای
کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای.
سعدی.
ملوک از نکونامی اندوختند
ز پیشینیان سیرت آموختند.
سعدی (بوستان).
اسکندر رومی را پرسیدند دیار مشرق و مغرب را به چه گرفتی که ملوک پیشین را خزاین و عمر و ملک بیش از این بود. (گلستان). و رجوع به ملک شود.
- ملوک اطراف، ملوک نواحی. پادشاهان همسایه. سلاطین همجوار: به روزگار پرویز چون که پیامبر ما را... امر آمد از سوی آسمان که سوی ملوک اطراف را کس فرست و دین بر ایشان عرضه کن. (ترجمه تاریخ طبری). و رجوع به ترکیب ملوک نواحی شود.
- ، مرازبه. مرزبانان. (از مفاتیح العلوم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اندر حدهای خراسان پادشاهانند و ایشان را ملوک اطراف خوانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 89). رجوع به مرازبه و مرزبان شود.
- ملوک الطوایف. رجوع به ترکیب بعد شود.
- ملوک الطوایفی. رجوع به ترکیب ملوک طوایف شود.
- ملوک طوایف، امیران و فرمانروایانی که هر یک با استقلالی نسبی بر گوشه ای از مملکت حکومت کنند وپادشاهی بر این ملوک حکومت فائقه داشته باشد، نظیر:حکومت اشکانیان در ایران و حکومت فئودالها در دوران فئودالیته در اروپا: چون یعقوب اندرگذشت عصیان به دل کردند عمرو را و خواستند که ملوک طوایف گردند. (تاریخ سیستان).
زآن ملوک طوایف عظما
که چه گونه شدند جمله هبا.
سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 432).
کتاب یمینی از تصنیف عتبی... با قلت اجزا و خفت حجم مشتمل است بر شرح... برخی از احوال آل سامان و نبذی از ایام آل بویه و از اخبار و آثار ملوک طوایف و امراء اطراف. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 4). رجوع به ملوک الطوایف شود.
- ملوک طوایفی، ملوک الطوایفی، منسوب به ملوک طوایف، حکومت خان خانی. حکومت فرمانروایان و امیران مختلف در هر ناحیه از مملکتی با استقلال نسبی. رجوع به این دو ترکیب شود.
- ملوک نواحی، ملوک اطراف. پادشاهانی که در همسایگی کشور حکومت دارند. پادشاهان کشورهای مجاور: یکی از متعلقان واقف بود و ملک را اعلام کرد که فلان را حبس فرموده ای با ملوک نواحی مراسله دارد. (گلستان). رجوع به ترکیب ملوک اطراف شود.
، نامی است از نامهای زنان
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام مردی بود مجتهد و صاحب مذهب ترسایان و فقیه ملت ایشان و او را ملوکا هم می گویند. (برهان). نام مردی که فقیه و مجتهد ترسایان بوده است. (غیاث). یکی از علمای ترسایان بوده. (آنندراج). نام شخصی مجتهد ترسایان. (آنندراج). ملکا در زبان آرامی به معنی پادشاه = ملک عربی است و علم (اسم خاص) نیست. خاقانی شروانی گوید:
مرا اسقف محقق تر شناسد
ز یعقوب و ز نسطور و ز ملکا.
شاعر در این بیت اشتباه کرده، چه او خواسته است پیشوایان سه فرقۀ مسیحی یعنی یعقوبیه، نسطوریه و ملکائیه را نام ببرد ولی پی نبرده بود که ملکائیه فقط به معنی (فرقۀ) شاهی است و ربطی به نام مؤسس فرقه ندارد: النصاری مفترقون فرقاً فالاولی منهم الملکائیه، و هم الروم. و انما سموا بذلک لان ملک الروم علی قولهم و لیس بالروم سواهم... (الاّثارالباقیه بیرونی چ زاخائو ص 288 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
ملکای این سیاست و فرمانش دید گفتا
در قبضۀ مسیح چو تو خنجری ندارم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 280).
و رجوع به ملکائیه و ملکانیه شود، به لغت زند و پازند پادشاه راگویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). هزوارش ملکا، ملنکا. پهلوی، شاه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ ملوک. ملوک که جمع مکسر ملک است مجدداً ’ان’ (نشانۀ جمع فارسی) در آخرش افزوده شده است و این نوع جمعها در نظم و نثر قدیم معمول بوده است: اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه تفسیر طبری). از روزگار آدم تا روزگار اسماعیل پیغامبر (ع) همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی و اول کس که سخن گفت به زبان تازی اسماعیل پیغامبر بود. (ترجمه تفسیر طبری).
به بوستان ملوکان هزار گشتم من
گل شکفته به رخسارکان تو ماند.
دقیقی.
همه ملوکان آن شب زبان بسته گشتند. (تاریخ سیستان ص 60).
آن کس که ملوکان به غلامیش نیرزند
در خدمت کمتر حشم بارگه ماست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 47).
به زیر سنگ و گل بینی همه شاهان عالم را
کجا آن روز در گیتی ملوکان عجم بینی.
سنائی (ایضاً ص 358)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
ملک. (منتهی الارب). تملک و تصرف. ملکیت. (از ناظم الاطباء). ملک. گویند: اقر بالملوکه، ای بالملک. (از اقرب الموارد) ، بندگی. عبودیت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مأخوذاز تازی، منسوب به ملوک. پادشاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آزار. اذیت. رنج. اندوه. حزن. ملالت. دلگیری. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَچَ)
به معنی قصد و اراده باشد. (برهان) (آنندراج). قصد و اراده و نیت. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف مچلکا = موچولکا، ترکی - مغولی به معنی الزام، حکم قضایی و عهدنامۀ مجرمان. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملوک
تصویر ملوک
پادشاهان، جمع ملک، جمع ملک، شهریاران، جمع ملک: پادشاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوکانه
تصویر ملوکانه
در خور شاهان و بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های پنیرک که بنام خبازی بستانی نیز مشهور است و در آسیای غربی خصوصا فلسطین بفراوانی میروید ملوخیا ملوکیا ملوخیه بقله الیهودیه خبازی بستانی. توضیح در تداول عامه در ایران این گیاه را نیز پنیرک گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوک
تصویر ملوک
((مُ))
جمع ملک، پادشاهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملوکانه
تصویر ملوکانه
((مُ نِ))
شاهانه، پادشاهانه
فرهنگ فارسی معین
پادشاهان، شاهان، ملک ها
متضاد: رعایا، رعیت ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پادشاهانه، خسروانه، شاهانه، شاهوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حفره
فرهنگ گویش مازندرانی