جدول جو
جدول جو

معنی ملون - جستجوی لغت در جدول جو

ملون
رنگ آمیزی شده، رنگ شده، رنگارنگ، در علوم ادبی ذوبحرین
تصویری از ملون
تصویر ملون
فرهنگ فارسی عمید
ملون
(مُ لَوْ وَ)
رنگارنگ کرده شده. (غیاث) (آنندراج). رنگارنگ. (ناظم الاطباء). رنگین. رنگ وارنگ. رنگ به رنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گویند مرا چون سلب خوب نسازی
مأوی گه آراسته و فرش ملون.
منتصربن نوح (از لباب الالباب چ نفیسی ص 24).
خیمۀ دولت کن از موشح رومی
پوشش پیلان کن از پرندملون.
فرخی.
فروزان تیغ او هنگام هیجا
چنان دیبای بوقلمون ملون.
منوچهری.
هزار غلام ترک بود به دست هر یکی دو جامۀ ملون از ششتری و سپاهانی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424).
در بزم خوبتر ز تذرو ملونی
وندر مصاف جره تر از باز ازرقی.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 513).
اما بصر قوتی است ترتیب کرده در عصبۀ مجوفه که دریابد آن صورتی را که منطبع شود در رطوبت جلیدی از اشباح و اجسام ملون به میانجی جسمی شفاف. (چهارمقاله چ معین ص 12).
آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون
وآن طاق را کز او شد صحن فلک مطیر.
خاقانی.
به دو خیط ملون شب و روز
در کشاکش بسان بادفر است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 65).
چون قوتم آرزو کند از گرم و سرد چرخ
بر خوان جان دونان ملون درآورم.
خاقانی.
حقیقت است لاریب که... به عمامۀ بیضا و عتابی ملون فرستادن عتاب نماید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 41). لباس اطلس ملون چون پلاس پیراهن غراب به جامۀ ماتم زدگان بدل کرده... روز و شب گریۀ زار و نالۀ زیر می کردند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 261). دیوارهای ملون و مشبک چون آبگینۀ فلک به سرخ ورزد و فرشهای پیروزه و لاجورد برآوردند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 42). و چون بر قد این عذرای مزین چنین دیبای ملون بافته آمد به نام و القاب همایونش مطرزکردم. (مرزبان نامه ایضاً ص 7). احوال مردم را در ظرف زمان همان صفت است که آب را در اناهای ملون. (مرزبان نامه ایضاً ص 223). به جای صوف مزین و شعر ملون در شعار سرابیل قطران رفته. (مرزبان نامه ایضاً ص 194). از شهر بیرون آمدند با جامه های ملون و کسوتهای مزین. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 209). جمشید خورشیداز خزانه خانه شرق خلعتهای نفیس و کسوتهای ملون در اعطاف و اکناف جهان پوشانید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 290). دوهزار غلام از عقایل ترک برابر یکدیگر صف برکشیدند با جامه های ملون. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 333). اختیار خرقۀ ملون بجهت صلاحیت قبول اوساخ... و مراقبات از اهتمام به محافظت جامۀ سپید و اشتغال به غسل آن از جملۀ مستحسنات است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 151). فصل سوم در اختیار خرقۀ ملون. (مصباح الهدایه ایضاً 151). جامۀ ملون بهتر بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 151).
- ملون شدن، رنگارنگ شدن.
- ملون کردن، رنگارنگ کردن. رنگین کردن:
بوستان را ز گونه گونۀ گل
همچو قوس و قزح ملون کرد.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 562).
خیز آتش گداخته در آب بسته ریز
یعنی که آبگینه ملون کن از نبیذ.
ابن یمین.
- ملون گردانیدن، رنگارنگ گردانیدن. ملون کردن:
که گرداند ملون کوه را چون روضۀ رضوان
که گرداند منقش باغ را چون صحف انگلیون.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 284).
رجوع به ترکیب قبل شود.
، رنگ آمیزی کرده. (غیاث) (آنندراج). رنگ آمیزشده و رنگ گرفته. (ناظم الاطباء). رنگ کرده. به رنگ کرده. رنگ شده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گوناگون. (ناظم الاطباء) ، گردنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متغیر. دگرگون شونده. غیرثابت. ناپایدار:
چرا با جام می می علم جویی
چرا باشی چو بوقلمون ملون.
ناصرخسرو.
رازدار بزرگ پادشهم
با مزاج ملون و تبهم.
سنایی.
یکرنگ با زبان، دل من همچو آخرت
وینان به طبع و جامه، چو دنیا ملونند.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 97).
، شعری است که آن را به دو وزن یا بیشتر توان خواند و آن را ذوبحرین و ذووزنین و متلون نیز گویند، مانند:
ای بت سنگین دل سیمین قفا
ای لب تو رحمت و غمزه بلا.
چون کلمات آن را سنگین و با اشباع کسره ها بخوانند بر وزن ’فاعلاتن فاعلاتن فاعلن’ می شود که آن را بحر رمل شش رکنی یا مسدس می گویند و چون کلمات را سبک و بدون کشش صوت تلفظ کنند بر وزن ’مفتعلن مفتعلن فاعلن’ است که آن را بحر سریع می نامند. اما مثال آنکه بر سه وزن خوانده شود برحسب اینکه حروف و حرکات راسنگین یا سبک تلفظ کنند:
لب تو حامی لؤلؤ خط تو مرکز لاله
شب تو حامل کوکب مه تو با خط هاله.
سلمان ساوجی.
این بیت رابه سه وزن زیر می توان خواند: 1- فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (بحر رمل مثمن مخبون). 2- مفاعلین مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (بحر هزج مثمن سالم). 3- مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (بحر مجتث ّ مثمن مخبون). (از صناعات ادبی تألیف همایی صص 131- 134). و رجوع به همین مأخذ و ذوبحرین شود
لغت نامه دهخدا
ملون
رنگ شده رنگ آمیزی شده رنگا رنگ رنگ کرده شده، رنگین
تصویری از ملون
تصویر ملون
فرهنگ لغت هوشیار
ملون
((مُ لَ وَّ))
رنگ کرده شده، رنگارنگ
تصویری از ملون
تصویر ملون
فرهنگ فارسی معین
ملون
الوان، رنگارنگ، ذوبحرین
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملوس
تصویر ملوس
(دخترانه)
قشنگ، ظریف و خوشگل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملوس
تصویر ملوس
نرم وقشنگ، زیبا، خوشگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متون
تصویر متون
متن ها، پشت ها، درون چیزی ها، نوشته ها، مکتوب ها، مقابل حاشیه ها، بخشهای اصلی یک نوشته یا صفحه، جمع واژۀ متن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلون
تصویر تلون
دارای رنگ شدن، رنگ به رنگ شدن، هر دم به رنگی درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملعون
تصویر ملعون
رانده و دور شده از نیکی و رحمت، لعن و نفرین شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملول
تصویر ملول
افسرده، اندوهگین، دل تنگ، بیزار، به ستوه آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملحون
تصویر ملحون
آهنگ دار، شعری که با الحان موسیقی خوانده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملوز
تصویر ملوز
دارای مغز بادام، بادامی شکل، شبیه بادام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
ملاح در کشتی های تجارتی، ملاح، ناوبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملسون
تصویر ملسون
کذاب، دروغ گو، خوش صحبت، شیرین زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملوث
تصویر ملوث
پلید و آلوده شده، آلوده به پلیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملوم
تصویر ملوم
ملامت شده، سرزنش شده، نکوهیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدون
تصویر مدون
فراهم آورده شده، جمع آوری شده، ویژگی اشعار و مطالبی که جمع آوری کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجون
تصویر مجون
شوخی، مزاح، گستاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصون
تصویر مصون
حفظ شده، نگه داری شده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مِ)
نشاسته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
دهی از دهستان فروغن است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و 688 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلون
تصویر صلون
میوه کورز کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصون
تصویر مصون
محفوظ نگاهداشته، ایمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدون
تصویر مدون
فراهم آورده شده، جمع آوری شده، تدوین شده
فرهنگ لغت هوشیار
زبری، بی باکی سخت و درشت گردیدن، بی پاک گردیدن، سختی درشتی، بی باکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متون
تصویر متون
جمع متن، نسک ها دیپ ها جمع متن: متون ادبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلون
تصویر متلون
رنگ برنگ شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علون
تصویر علون
آشکارا گردانیدن، آشکار گریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملان
تصویر ملان
پر ممتلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املون
تصویر املون
نشاسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلون
تصویر بلون
بنده، مملوک، عبد
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز رنگینی، چند رنگی، گونه گرفتن دارای رنگ شدن، رنگارنگ شدن رنگ برنگ گشتن، رنگارنگی، جمع تلونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوان
تصویر ملوان
ملاح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملعون
تصویر ملعون
گجسته
فرهنگ واژه فارسی سره