زودسیر، واحد و جمع در این یکسان بود. (مهذب الاسماء). به ستوه آمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در آن یکسان و تاء برای مبالغه است. (از اقرب الموارد)
زودسیر، واحد و جمع در این یکسان بود. (مهذب الاسماء). به ستوه آمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در آن یکسان و تاء برای مبالغه است. (از اقرب الموارد)
مفرد ملاقح. (منتهی الارب). بادی که از ابر بارانهای سودمند فرود می آورد. (ناظم الاطباء). ریح ملقحه، باد که درخت را باردار کند و از ابر باران آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاقح شود
مفرد ملاقح. (منتهی الارب). بادی که از ابر بارانهای سودمند فرود می آورد. (ناظم الاطباء). ریح ملقحه، باد که درخت را باردار کند و از ابر باران آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاقح شود
بچۀ اشتر در آن وقت که در شکم مادر بود. (مهذب الاسماء) ، مادر با جنین. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده ای که درشکم وی جنین باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آب منی در پشت نر. ج، ملاقیح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بچۀ اشتر در آن وقت که در شکم مادر بود. (مهذب الاسماء) ، مادر با جنین. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده ای که درشکم وی جنین باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آب منی در پشت نر. ج، ملاقیح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کشتیبانی. (منتهی الارب) (آنندراج). کشتیبانی و ناخدایی و صنعت ملاح. (ناظم الاطباء). صنعت ملاح. (از اقرب الموارد). - علم الملاحه، علمی است که از کیفیت ساختن کشتیها و چگونگی راندن آن در دریا بحث می کند. این علم متوقف است بر شناسایی سمت دریاها و شهرها و اقالیم و شناسایی ساعات شبانه روز و همچنین شناسایی محل وزش بادها و تندبادها و بادهای ملایم و بادهای باران زا و غیرباران زا. علم میقات و علم هندسه از مبادی آن است. (از کشف الظنون)
کشتیبانی. (منتهی الارب) (آنندراج). کشتیبانی و ناخدایی و صنعت ملاح. (ناظم الاطباء). صنعت ملاح. (از اقرب الموارد). - علم الملاحه، علمی است که از کیفیت ساختن کشتیها و چگونگی راندن آن در دریا بحث می کند. این علم متوقف است بر شناسایی سمت دریاها و شهرها و اقالیم و شناسایی ساعات شبانه روز و همچنین شناسایی محل وزش بادها و تندبادها و بادهای ملایم و بادهای باران زا و غیرباران زا. علم میقات و علم هندسه از مبادی آن است. (از کشف الظنون)
مروح. مروحه. بادکش. (منتهی الارب). بادبیزن. (دهار). بادویزن. (زمخشری). وسیله و ابزاری صفحه مانند که هنگام شدت یافتن گرما آن را بحرکت درآورند متحرک شدن هواو خنک شدن را. (از اقرب الموارد). بادزن. بادبزن. ج، مراوح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : بر سر گهوارشان بروی فتاده مروحۀ سبز بر دو دست همه سال. منوچهری. از خرمگس زمانه فریاد کز مروحۀ زمان نجنبد. خاقانی. در عهد عدل تست که میشان همی کنند هنگام خواب مروحه از پنجۀ ذئاب. رضی نیشابوری. خیری منشور مرکب شده مروحۀ عنبر اشهب شده. نظامی. خیری سرفکنده را در غم عمررفته بین سنبل شاخ شاخ را مروحۀ چمن نگر. عطار. چون در سرادقات معانی کنم نزول طاوس سدره مروحه سازد ز شهپرم. کمال اسماعیل. باد بی یاری زلفت نزند صبحدم مروحه برگلزاری. کمال اسماعیل. مروحۀ تعریف صنع ایزدش زد برآن باد و همی جنباندش. مولوی. گر خود به جای مروحه شمشیر میزند مسکین مگس کجا رود از پیش قند او. سعدی. غلام پری پیکر با مروحۀ طاوسی بالای سر او ایستاده. (گلستان سعدی). پیشانی از نیمۀ عصابه کلاه از مروحه نخودی. (دیوان نظام قاری ص 134). - مروحه زن، آن که بادبزن را بحرکت درآورد: مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب. خاقانی مروحه. مروح. رجوع به مروح و مروحه شود
مروح. مروحه. بادکش. (منتهی الارب). بادبیزن. (دهار). بادویزن. (زمخشری). وسیله و ابزاری صفحه مانند که هنگام شدت یافتن گرما آن را بحرکت درآورند متحرک شدن هواو خنک شدن را. (از اقرب الموارد). بادزن. بادبزن. ج، مَراوح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : بر سر گهوارشان بروی فتاده مروحۀ سبز بر دو دست همه سال. منوچهری. از خرمگس زمانه فریاد کز مروحۀ زمان نجنبد. خاقانی. در عهد عدل تست که میشان همی کنند هنگام خواب مروحه از پنجۀ ذئاب. رضی نیشابوری. خیری منشور مرکب شده مروحۀ عنبر اشهب شده. نظامی. خیری سرفکنده را در غم عمررفته بین سنبل شاخ شاخ را مروحۀ چمن نگر. عطار. چون در سرادقات ِ معانی کنم نزول طاوس سدره مروحه سازد ز شهپرم. کمال اسماعیل. باد بی یاری زلفت نزند صبحدم مروحه برگلزاری. کمال اسماعیل. مروحۀ تعریف صنع ایزدش زد برآن باد و همی جنباندش. مولوی. گر خود به جای مروحه شمشیر میزند مسکین مگس کجا رود از پیش قند او. سعدی. غلام پری پیکر با مروحۀ طاوسی بالای سر او ایستاده. (گلستان سعدی). پیشانی از نیمۀ عصابه کلاه از مروحه نخودی. (دیوان نظام قاری ص 134). - مروحه زن، آن که بادبزن را بحرکت درآورد: مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب. خاقانی مروحه. مروح. رجوع به مروح و مروحه شود
نمک زار. (مهذب الاسماء). نمکستان. (دهار). نمکستان و شورستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نمک زار و شوره زار و جایی که از آنجا نمک آورند. (ناظم الاطباء) ، جایی که در آن نمک فروشند. (از اقرب الموارد)
نمک زار. (مهذب الاسماء). نمکستان. (دهار). نمکستان و شورستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نمک زار و شوره زار و جایی که از آنجا نمک آورند. (ناظم الاطباء) ، جایی که در آن نمک فروشند. (از اقرب الموارد)